معنی روح انسانی
لغت نامه دهخدا
روح انسانی. [ح ِ اِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) جرجانی در تعریفات گوید: روح انسانی، جسمی لطیف و عالم و مدرک از انسان است و بر روح حیوانی راکب، و از «امر» نازل است. و خردها از ادراک کنه آن ناتوانند، و این روح گاهی مجرد و گاهی منطبق در بدن است -انتهی. امر لطیفی است که مستند عالمیت و مدرکیت انسان، و راکب و متعلق بروح حیوانی است و نازل از عالم امر است و حقیقت و کنه آن معلوم نیست، گاه از ترکیب «روح انسانی » نفس ناطقه را اراده کنند و گویند امری است نازل از عالم امر الهی و بلحاظ مدرکیت عقل مینامند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی دکتر سجادی ص 146). رجوع به همین کتاب و حاشیه ٔ صفحه ٔ 146 و کلمه ٔ روح شود.
حل جدول
جان
فرهنگ فارسی آزاد
رُوح اِنسانی، یا «نَفسِ ناطِقَه» بظاهر مجموعه قوای عالیه ایست که انسانرا از حیوان ممتاز می سازد و موجب درک حقائق اشیاء و کشف خواص و صفات کائنات و ادراک معقولات و کلّیّات و تَعَقُّل و تَکَلُّم و غیره است که ناشی از قوای خمسه مُتَخَیِّلَه- مُتَفَکَّره- مُدرکَه، حافظه و مشترک است که چون روح انسانی و این قوای عظیمه لانهایه ناشیه از آن، حاصل از جسم انسانی که شبیه جسم حیوانی است نمی باشد، لذا برخلاف ارواح نباتی و حیوانی، بعد از مرگ جسم، فانی نگردیده و باقی می ماند،
معادل ابجد
386