معنی روز 27 از ماه‌های ملکی

فرهنگ فارسی هوشیار

ملکی

ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری (صفت) منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: } زمینی بمساحت. . . ملکی آقای. . . ‎{ (صفت) منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی.

لغت نامه دهخدا

ملکی

ملکی.[م َ ل ِ](حامص) ملک بودن. پادشاهی. شاهی. سلطنت: فرمود(انوشروان) تا منذربن النعمن بن المنذر را ملکی عرب دادند.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 97).

ملکی. [م َ ل َ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، منسوب به ملک، یعنی فرشته.(ناظم الاطباء). فرشته ای. چون فرشتگان. درخور فرشتگان. مَلَکیه:
همتهای فلکی بینمش
سیرتهای ملکی بینمش.
منوچهری.
ذات او راست صفات ملکی و بشری
که به سیرت ملک است او و به صورت بشر است.
امیرمعزی(دیوان چ اقبال ص 104).
او بشر بود ولی روح ملک داشت کنون
ملکی روح به تصویر بشر بازدهید.
خاقانی.
کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند.(گلستان). همه ٔ جنود ملکی و شیطانی و حقایق جسمانی و روحانی را در تحت احاطت ذات خود در عالم صغیر مشاهده کند.(مصباح الهدایه چ همایی ص 90). اکثر متصوفه برآنند که انواع خواطر چهار بیش نیست: حقانی وملکی و نفسی و شیطانی.(مصباح الهدایه چ همایی ص 104). اما فرق میان خاطر حقانی و ملکی آن است که خاطر حق را هیچ خاطر دیگر معارض نشود.(مصباح الهدایه ایضاً ص 105). || دیندار.(ناظم الاطباء).

ملکی. [م ِ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، منسوب به ملک. متصرفی و هر چیز که در قبضه ٔ تصرف کسی باشد و مالک آن بود.(ناظم الاطباء). برابر اقطاعی یا اجاره ای. که ملک شخص باشد: در این مرغزار(اورد)همه ٔ دیه های ملکی و خراجی به قطع گذارند.(فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 122). ناحیتی است در این مرغزار اقطاعی و ملکی و حومه ٔ آن درون باغ است.(فارسنامه ص 124).

ملکی. [م َ ل َ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، منسوب به مَلِک، یعنی پادشاهی.(ناظم الاطباء). شاهی. سلطنتی:
به گاه خلعت دادن به گاه صله ٔ شعر
نه سیم تو ملکی و نه زرّ تو هروی.
منوچهری.
بتافت از افق ملک و آسمان بقا
دو کوکب ملکی چون دوپیکر جوزا.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 29).
دو جوهر ملکی در دوپیکر فلکی
که این ندارد جز آن و آن جز این همتا.
جمال الدین عبدالرزاق(ایضاً ص 29).
|| ملکشاهی. جلالی(تاریخ، ماه، سال): جهانتاب نام ماه پنجم است از ماههای ملکی. || نوعی اطلس.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): از آن هزار قبای اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید.(چهارمقاله صص 33- 34). || قسمی از پااوزار مانند گیوه.(ناظم الاطباء). || قسمی گیوه ٔ ریزبافت گران قیمت. قسمی گیوه از جنسی نفیس. قسمی گیوه ٔ لطیف و ظریف.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

ملکی. [م َ ل َ](حامص) ملک بودن. فرشته بودن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشتگی:
شاه ملکان پیشرو بارخدایان
ز ایزد ملکی یافته و بارخدایی.
منوچهری.
در تو هم دیوی است و هم ملکی
هم زمینی به قد و هم فلکی
ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی.
سنائی.
تا چند معزای معزی که خدایش
زینجا به فلک برد و بقای ملکی داد
چون تیر فلک بود قرینش به ره آورد
پیکان ملک برد و به تیر فلکی داد.
سنائی.
ز پرده ٔ بشری می زند نوا لیکن
رسد به گوش من آواز سبحه ٔ ملکی.
جامی.
و رجوع به مَلَکیّت شود.

ملکی. [م َ ل ِ](اِخ) دهی از بخش قشم است که در شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

ملکی. [م ُ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، منسوب به ملک و مملکت. کشوری. مملکتی. ولایتی. وطنی.(از ناظم الاطباء).

ملکی. [م ُ](اِخ) دهی ازدهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه است و 487 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

ملکی. [م َ ل َ کی ی](ع ص نسبی) منسوب به مَلِک، و مَلَکیه تأنیث آن.(از اقرب الموارد). هرگاه اسم منسوب الیه ثلاثی و مکسورالعین باشد عین الفعل چنین اسمی در نسبت مفتوح گردد، مانند مَلَکی منسوب به مَلِک.(از مقدمه ٔ المنجد). رجوع به مدخل بعد شود.

انگلیسی به فارسی

SM 27

لیف مصنوعی 27 SM (ویسکوز پولکی)

فرهنگ عمید

ملکی

[عامیانه] نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه‌های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می‌دوزند،
(حاصل مصدر) [قدیمی] مربوط به سلطنت، پادشاهی،
(صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) [قدیمی] مربوط به ملکشاه: تقویم ملکی،

واژه پیشنهادی

مناسبت روز 27 رجب

مبعث حضرت رسول اکرم (ص)

فارسی به عربی

ملکی

زراعی

معادل ابجد

روز 27 از ماه‌های ملکی

383

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری