معنی روستایی از توابع بروجرد

لغت نامه دهخدا

بروجرد

بروجرد. [ب ُ ج ِ] (اِخ) (شهرستان...) یکی از شهرستان های استان ششم کشور بوده و محدود است از شمال به شهرستان ملایر، از جنوب و مغرب به شهرستان خرم آباد، از مشرق به شهرستان اراک. هوای شهرستان معتدل و سالم و میزان بارندگی آن بطور متوسط در سال 45 سانتیمتر است. کوه های مرتفع گرو، الشتر و شیخ میری در غرب و کوه های ونائی و توده زن در شرق شهرستان واقع شده و ارتفاع مرتفعترین قله ٔ کوه گرو در حدود 4200 متر است. کوه گرو بطرف سیلاخور و بختیاری ادامه داشته و به اشتران کوه متصل میشود. شهر بروجرد در ارتفاع 1400 متر واقع شده و هر قدر که به سمت جنوب پیش میرود از ارتفاع منطقه کاسته میشود بطوریکه در سیلاخور پائین ارتفاع از سطح دریا 1180 متر است. رودخانه های مهم شهرستان عبارتند از رودخانه ٔ باغشاه که از ارتفاعات توده زن و شیخ میری سرچشمه گرفته قسمتی از آبادیهای شمالی شهرستان را مشروب می نماید، رودخانه ٔ قلعه کرم از ارتفاعات سیلاخور بالا سرچشمه گرفته قسمتی از قراء سیلاخور بالا و پائین را مشروب می نماید، رودخانه ٔ ونائی که از ارتفاعات ونائی سرچشمه گرفته به رودخانه ٔ باغ شاه منتهی می شود. شهرستان بروجرد از چهار بخش اشترینان، درود (دورود)، الیگودرز و حومه تشکیل شده است. جمع آبادیها اعم از شهر و قصبه و ده 739و جمعیت آن در حدود 252هزار تن است. زبان مادری سکنه ٔ شهرستان فارسی لری و مذهب عموم مسلمانان شیعه ٔ اثناعشری است. محصول عمده ٔ شهرستان عبارت است از غلات، حبوب، پنبه، میوه، چغندرقند، توتون، و مختصر برنج. در کوهستان فیال کانهای زغال سنگ و گوگرد و سرب کشف شده ولی استخراج نمی گردد. از صنایع دستی مردان ورشوسازی و تخت خواب و صندلی سفری سازی شهرت دارد. صنایع دستی زنان بافتن قالی و قالیچه و جاجیم و گلیم است. راههای شوسه ٔ شهرستان عبارت است از راه شوسه ٔ بروجرد به ملایر، بروجرد به درود و خرم آباد، درود به الیگودرز که تا ایستگاه ازنا راه آهن و از ازنا تا الیگودرز شوسه ٔ درجه 3 می باشد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).

بروجرد. [ب ُ ج ِ] (اِخ) وروجرد. وروگرد. ولوگرد. بروگرد. شهرکیست خرم [از جبال] و بانعمت، و از وی زعفران و میوه ٔ نیک خیزد. (حدود العالم، ذیل بروگرد). شهری است بین همدان و کرج، اول قریه ای بود بعد بزرگ شد. (از مراصدالاطلاع). لقب این شهر دارالسرور بوده است. (یادداشت دهخدا). شهری است زیبا از بلاد جبل در هجده فرسنگی همدان. این شهر انهار و اشجار زیاد دارد. (از الانساب سمعانی). شهری است بین همدان و کرج، با همدان هجده فرسنگ و با کرج ده فرسنگ فاصله دارد. طول آن نیم فرسخ و عرض آن اندک است. ابتدا قریه ای بیش نبودو چون «حموله» وزیر آل ابودلف کارش بالا گرفت آنجا رامنزلگاه خود ساخت و منبری در آنجا برای خود اختیار نمود. شهری است مستحکم و پر خیر و برکت که میوه های آن به کرج (کرج ابودلف، کره رود) حمل میشود. زعفران نیز در آنجا میروید. (از معجم البلدان). نام شهری است نزدیک به همدان و اصل در آن پیروزگرد بوده یعنی شهر فیروز و معرب شده است. (از آنندراج). شهر بروجرد مرکز شهرستان بروجرد از استان ششم کشور بوده، مشخصات آن بشرح زیر است: مختصات جغرافیایی - این شهر در 48 درجه و 40 دقیقه ٔ طول شرقی و 33 درجه و 54 دقیقه ٔ عرض شمالی واقع است و اختلاف ساعت آن با تهران 11 دقیقه است. فاصله ٔ بروجرد نسبت به شهرهای مجاور بشرح زیر است: طهران 533، خرم آباد 111، همدان 143، اراک 226، خمین 275، گلپایگان 323، ملایر 57 کیلومتر. هوای شهر سردسیر سالم و در تابستان معتدل و در زمستان خیلی سرد می شود. شهر بروجرد طبق آخرین صورت اداره ٔ آمار دارای 46هزار تن سکنه است و در حدود 900 باب مغازه و دکاکین و دوهزار عمارات مختلف و پنج دستگاه ساختمان دولتی متعلق به شهرداری، بهداری، فرهنگ، پست و تلگراف و دارائی است. دو بازار بزرگ آن مشهور به بازار مسجد شاه و بازار مسجد جامع است. از میدان مرکزی شهر دو خیابان در جهت شمال و جنوب احداث شده به خیابان شاهپور مشهور و طرفین آن به شوسه ٔ ملایر - خرم آباد منتهی می گردد. آب آشامیدنی از قنوات امامزاده جعفر و غلامعلی خان بیرجندی تأمین می شود. در این شهر 4 دبیرستان و 12دبستان پسرانه و 7 دبستان دخترانه وجود دارد. اکثر ساکنان شهر مسلمان و شیعه ٔ اثناعشری می باشند. در حدود 2500 تن کلیمی نیز در این شهر ساکنند. از بناهای تاریخی شهر بنای مسجد جامع است که از آثار قرن چهارم هجری است. بناهای مسجد شاه، امامزاده جعفر، امامزاده قاسم، امامزاده بیژن، شاهزاده ابوالحسن نیز از آثارقدیمه ٔ آن میباشد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).


روستایی

روستایی. (ص نسبی) باشنده ٔ ده یعنی دهقان. (آنندراج) (غیات اللغات). قروی. (مهذب الاسماء). اهل ده. (از فرهنگ شعوری). دهاتی و دهقان. (ناظم الاطباء). آنکه در روستا نشیند:
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.
دقیقی.
طوطی بحدیث و قصه اندر شد
با مردم روستایی و شهری.
منوچهری.
برآن روستایی گره هر که بود
برآشفت و زیشان یکی را ربود.
(گرشاسب نامه).
گر شاه تویی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستایی.
ناصرخسرو.
یکی روستایی ازهر را سلام کرد. (تاریخ سیستان).
روستایی گاودر آخر ببست
شیر آمد خورد و بر جایش نشست.
مولوی.
چو دشمن خر روستایی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد.
سعدی (بوستان).
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش.
سعدی (بوستان).
نه آن شوکت و پادشاهی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند.
سعدی (بوستان).
بفریبد دلت بهرسخنی
روستایی و غرچه را مانی.
بدیعی.
خوش بباید بر آن امیر گریست
که بتدبیرروستایی زیست.
اوحدی.
- روستایی طبع، کسی که طبعش چون روستایی است. کنایه از تنگ نظری و خست طبع است: ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت اما روستایی طبع است. (تاریخ بیهقی).
- روستایی گیرشدن، بحیل روستاییان دچار گشتن. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
حاکم بسخن روستایی گیرد اما رها نکند. (جامع التمثیل از امثال وحکم دهخدا).
روستایی اگر ولی بودی
خرس در کوه بوعلی بودی.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را بگذار تا خود گوید.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را حمام خوش آمد. (از امثال و حکم دهخدا)، این مثل را در محلی گویند که کسی بجایی و بکاری چنان مشغول شود که نخواهد که بهیچ وجه ترک آن کند یا از آنجا بیرون آید. (از آنندراج).
روستایی را عقل از پس میرسد. (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را که رو دادی کفش بالا می کند. (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا).
روستایی رسوایی است، روستاییان بیشتر آبدهان و چغل باشند یا غالباً در کارها هلالوش و هایاهوی را دوست دارند. (امثال وحکم دهخدا).
روستایی عید دیده. (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا).
روستایی وقتی گوزید گرد می نشیند، در مورد کسی گفته میشود که وقتی کار از کار گذشت تازه بفکر اصلاح یا خطای از دست رفته می افتد. (فرهنگ عوام).
عشق تو و سینه ٔ چو من کس
طاوس و سرای روستایی.
انوری (امثال و حکم دهخدا).
طمع روستایی بحرکت آمد. (امثال و حکم دهخدا).
گرهی را که یک روستایی زند صدشهری نتواند باز کرد، یعنی مردمان روستا بسیار گربز و محتالند. (از امثال و حکم دهخدا). || عوام و ارباب حرفه و فرومایگان. (لغت محلی شوشتر). || جمعیت مردمان خواه برای تماشا و خواه برای کاری. (لغت محلی شوشتر). || (حامص) دهقانی. (لغت محلی شوشتر). دهگانی. که بتازی دهقانی شود. (از شرفنامه ٔ منیری). باین معنی منسوب به روستا بمعنی دهقان است. رجوع بروستا شود. || زندگانی و تعیش در روستا. (ناظم الاطباء). و رجوع به روستا شود.

فرهنگ عمید

روستایی

مربوط به روستا: لباس روستایی،
از مردم روستا، دهاتی: مرد روستایی،
[مجاز] ساده‌لوح، احمق،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بروجرد

بروگرد

معادل ابجد

روستایی از توابع بروجرد

1589

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری