معنی روستایی از توابع بیجار

لغت نامه دهخدا

بیجار

بیجار. (اِخ) دهی از دهستان نهارجانات است که در بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع و دارای 217 تن سکنه است. مزرعه ٔ یکه درخت، رضا قلی، زیر کوه، مزرعه ٔ برج، رود گز، مزرعه ٔ قیس آباد، خوارستان و غفاریه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

بیجار. (اِخ) شهرستان بیجار یا گروس. یکی از شهرستانهای یازده گانه ٔ استان پنجم کشور است و حدود و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: از طرف شمال خاور به بخشهای قیدار و ماه نشان از شهرستان زنجان، از طرف شمال باختر به بخش تکاب از شهرستان مراغه، از طرف باختر به بخش دیواندره از شهرستان سنندج، از طرف جنوب به بخش قروه از شهرستان سنندج، از طرف جنوب خاور به دهستان مهربان از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. سه رشته کوهستان در این شهرستان وجود دارد. 1- کوههای شمالی. در منتهی الیه شمالی شهرستان قرار گرفته بلندترین قلل رشته ٔ مذکور به ترتیب از باختر به خاور قله ٔ کوه امامزاده ایوب انصار به ارتفاع 2512 متر، قله ٔ زرنیخ در شمال آبادی چیچکلویه ارتفاع 3030 متر، قله ٔ کوه شاه نشین در شمال آبادی شاه نشین به ارتفاع 3200 متر است. 2- کوههای مرکزی.بلندترین قلل رشته ٔ مرکزی از شمال باختر به جنوب خاور عبارتند از کوه سرقیصه به ارتفاع 2346 متر، کوه نقاره کوب در شمال باختر شهر به ارتفاع 2234 و کوه پنجه علی در باختر شهر به ارتفاع 2407، کوه حمزه عرب در 9 کیلومتری خاور شهر بیجار به ارتفاع 2555، کوه تماشا در 20 کیلومتری جنوب خاور شهر بیجار به ارتفاع 2258 و کوه چنگ الماس بین دهستانهای پیرتاج و گاویازه به ارتفاع 2525 متر است. 3- سومین رشته، کوههای جنوب شهرستان است، مرتفعترین قلل آن قله ٔ کوه زیره کوه واقع در جنوب باختری نجف آباد به ارتفاع 2642 متر است. گودترین محل شهرستان آبادی کل قشلاق واقع در کنار رودخانه ٔ قزل اوزان و انتهای رودخانه است که 1372 متر از سطح دریا مرتفعتر است. رودخانه ها: سه رودخانه ٔ مهم در این شهرستان جاری است: رودخانه ٔ قزل اوزان. رودخانه تلوار. رودخانه گوه زن. شهرستان بیجار یا منطقه گروس از 7 دهستان تشکیل شده است. دهستان پیرتاج 40 آبادی 12 هزار سکنه. دهستان خسروآباد 49 آبادی 16 هزارسکنه. دهستان سیلتان 22 آبادی 7 هزار سکنه. دهستان سپاه منصور 35 آبادی 12 هزار سکنه. دهستان کرانی 59 آبادی 19 هزار سکنه. دهستان گاوبازه 15 آبادی 6 هزارسکنه. دهستان نجف آباد 55 آبادی 9 هزار سکنه. شهر بیجار یک آبادی ده هزار سکنه، جمعاً از 276 آبادی و 91هزار سکنه تشکیل شده است. شهر بیجار مرکز شهرستان گروس است و مرتفعترین شهر ایران است. جمعیت شهر در حدود ده هزارتن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


هفته بیجار

هفته بیجار. [هََ ت َ / ت ِ] (اِ مرکب) نوعی ترشی از سبزیهای گوناگون خردکرده. (یادداشتهای مؤلف).


روستایی

روستایی. (ص نسبی) باشنده ٔ ده یعنی دهقان. (آنندراج) (غیات اللغات). قروی. (مهذب الاسماء). اهل ده. (از فرهنگ شعوری). دهاتی و دهقان. (ناظم الاطباء). آنکه در روستا نشیند:
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.
دقیقی.
طوطی بحدیث و قصه اندر شد
با مردم روستایی و شهری.
منوچهری.
برآن روستایی گره هر که بود
برآشفت و زیشان یکی را ربود.
(گرشاسب نامه).
گر شاه تویی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستایی.
ناصرخسرو.
یکی روستایی ازهر را سلام کرد. (تاریخ سیستان).
روستایی گاودر آخر ببست
شیر آمد خورد و بر جایش نشست.
مولوی.
چو دشمن خر روستایی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد.
سعدی (بوستان).
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش.
سعدی (بوستان).
نه آن شوکت و پادشاهی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند.
سعدی (بوستان).
بفریبد دلت بهرسخنی
روستایی و غرچه را مانی.
بدیعی.
خوش بباید بر آن امیر گریست
که بتدبیرروستایی زیست.
اوحدی.
- روستایی طبع، کسی که طبعش چون روستایی است. کنایه از تنگ نظری و خست طبع است: ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت اما روستایی طبع است. (تاریخ بیهقی).
- روستایی گیرشدن، بحیل روستاییان دچار گشتن. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
حاکم بسخن روستایی گیرد اما رها نکند. (جامع التمثیل از امثال وحکم دهخدا).
روستایی اگر ولی بودی
خرس در کوه بوعلی بودی.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را بگذار تا خود گوید.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را حمام خوش آمد. (از امثال و حکم دهخدا)، این مثل را در محلی گویند که کسی بجایی و بکاری چنان مشغول شود که نخواهد که بهیچ وجه ترک آن کند یا از آنجا بیرون آید. (از آنندراج).
روستایی را عقل از پس میرسد. (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را که رو دادی کفش بالا می کند. (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا).
روستایی رسوایی است، روستاییان بیشتر آبدهان و چغل باشند یا غالباً در کارها هلالوش و هایاهوی را دوست دارند. (امثال وحکم دهخدا).
روستایی عید دیده. (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا).
روستایی وقتی گوزید گرد می نشیند، در مورد کسی گفته میشود که وقتی کار از کار گذشت تازه بفکر اصلاح یا خطای از دست رفته می افتد. (فرهنگ عوام).
عشق تو و سینه ٔ چو من کس
طاوس و سرای روستایی.
انوری (امثال و حکم دهخدا).
طمع روستایی بحرکت آمد. (امثال و حکم دهخدا).
گرهی را که یک روستایی زند صدشهری نتواند باز کرد، یعنی مردمان روستا بسیار گربز و محتالند. (از امثال و حکم دهخدا). || عوام و ارباب حرفه و فرومایگان. (لغت محلی شوشتر). || جمعیت مردمان خواه برای تماشا و خواه برای کاری. (لغت محلی شوشتر). || (حامص) دهقانی. (لغت محلی شوشتر). دهگانی. که بتازی دهقانی شود. (از شرفنامه ٔ منیری). باین معنی منسوب به روستا بمعنی دهقان است. رجوع بروستا شود. || زندگانی و تعیش در روستا. (ناظم الاطباء). و رجوع به روستا شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بیجار

برنج‌زار، شالی، شالیزار

گویش مازندرانی

بیجار

زمین شالی

فرهنگ عمید

روستایی

مربوط به روستا: لباس روستایی،
از مردم روستا، دهاتی: مرد روستایی،
[مجاز] ساده‌لوح، احمق،

فرهنگ معین

هفت بیجار

(~ِ.) (اِمر.) (عا.) = هفته بیجار: نوعی ترشی که از هفت نوع سبزی درست شده است.

معادل ابجد

روستایی از توابع بیجار

1390

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری