معنی روستایی در جاده چالوس

حل جدول

روستایی در جاده چالوس

آسارا


تونل جاده چالوس

کندوان


از بازیگران سریال جاده چالوس

سیروس گرجستانی

علیرام نورایی

فاطمه گودرزی

محسن افشانی

بیژن امکانیان، سیروس گرجستانی، سیما خضرآبادی، علیرام نورایی، ‌ فاطمه گودرزی، محسن افشانی، محمد شیری، نیما شاهرخ شاهی

واژه پیشنهادی

گویش مازندرانی

چالوس

چالوس کنونی – این شهر از بلاد قدیمی مازندران بوده و در دوره...

لغت نامه دهخدا

چالوس

چالوس. (اِخ) نام آبادی یا بندری در کنار دریای خزر که اسم آن در کتب جغرافی و فرهنگ های قدیم ضبط شده و بتدریج رو به ویرانی نهاده و در زمان سلطنت رضاشاه دوباره آباد شده و فعلاً مرکز بخش «چالوس » میباشد و بر کنار رودخانه ای بنام «چالوس » واقع است. یاقوت نام این آبادی را ذیل کلمه «شالوس » (که معرب چالوس است) ضبط کرده و نوشته است:«شهری است که در جبال طبرستان واقع شده و یکی از مرزهای طبرستان است... و بین شالوس و آمل از ناحیه جبال دیلمیه بیست فرسخ فاصله است ». (از معجم البلدان ج 6 ص 216). صاحب مرآت البلدان می نویسد: «... بعضی از علمای جغرافی چالوس را از آبادی های معتبر طبرستان دانسته اند زیرا معتصم خلیفه محمدبن اویس را که از امرابود به حکومت طبرستان نامزد کرد و مشارالیه خود در رویان قرار گرفت و چالوس را به احمد پسر خود سپرد» وبعد می نویسد: «چالوس حالا اسم شهر و آبادی مخصوصی نیست بلکه اسم رودخانه ٔ بزرگی است... و دره ای که مجرا و بستر این رودخانه میباشد نیز چالوس نامیده میشود...» سپس شرحی درباره ٔ دره ٔ چالوس نگاشته و آنگاه می نویسد: «... و در این زمان آبادی بسیار مختصری نزدیک بدریا هست که موسوم به چالوس است...» و آنگاه زیر عنوان «ذکر وقایع متعلقه به چالوس » شرح مبسوطی راجع به وقایعی که در چالوس روی داده نگاشته است. نام شهر کوچک و نوسازی است که مرکز بخش چالوس میباشد و بر سر سه راهی تهران گیلان و مازندران در 5 هزارگزی ساحل دریای خزر و کنار رودخانه ٔ چالوس واقع شده است. این آبادی قبل از سال 1310 هَ. ش. ده کوچکی بیش نبود و از آن تاریخ ببعد با اسلوبی صحیح بنا گردید. احداث راه شوسه ٔ چالوس به کرج که نزدیک ترین راه تهران بساحل دریای خزر است و ایجاد کارخانه ٔ حریربافی که در حدود 1500 تن کارگر دارد در وضع اقتصادی این محل تأثیر فراوان داشت. در این آبادی مهمانخانه ها و پلاژها و ویلاهای متعدد تأسیس گردیده و پل مهمی که روی رودخانه ٔ چالوس بنا شده است از جمله ساختمانهای زیبای این شهر است. راه کناره از وسط این شهر میگذرد و جمعیت آن درحدود ده هزار تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). نام شهری که مرکز بخشی از شهرستان نوشهر مازندران است و بر کنار رودی به همین نام در منطقه ای جنگلی در 36 درجه و 1 دقیقه عرض جغرافیایی و 7 متر ارتفاع از سطح دریا واقع شده دارای بزرگترین کارخانه ٔ حریربافی ایران و ییلاقهای زیبایی از قبیل کلاردشت میباشد. این شهر بوسیله ٔ راه شوسه ای که از تونل مصنوعی کندوان میگذرد به تهران مربوط میگردد. (از فرهنگ امیرکبیر). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 صص 79- 85 شود.

چالوس. (اِخ) یکی از بخش های شهرستان نوشهر است و حدود بخش از شمال بدریای خزر، از جنوب به اولین رشته ارتفاعات جنگلی، از خاور بدهستان کران بخش حومه ٔ نوشهر و از باختر به دهستان لنگااز شهرستان تنکابن محدود میباشد. هوای این بخش مانند سایر نقاط ساحلی معتدل و مرطوب بوده در تابستان گرم و بواسطه ٔ ازدیاد پشه ناسالم است و اکثر سکنه تابستان را به دهستانهای کلاردشت، بیرون بشم و کوهستان که هوای آنجا سردسیر است میروند. قسمت های شمال خاور و باختر دشت تا ساحل دریا اراضی زراعتی است و قسمت جنوبی کوهستانی و پوشیده از جنگل انبوه و به میان بند مشهور میباشد. از جنگل های اینجا زغال و چوب بسیار به تهران حمل میشود. مرکز این بخش شهر چالوس و قراء تابعه آن 36 آبادی بزرگ و کوچک است که عموماً در قسمت باختری رودخانه ٔ چالوس واقع و به دهستان قشلاق کلارستاق مشهورند. جمعیت این بخش با سکنه شهر 15 هزارنفر است.قراء این بخش از رودخانه های چالوس و سرداب رود مشروب میشوند و محصول عمده اش برنج و لبنیات و مرکبات و مختصر ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).

چالوس. (اِخ) نام رودخانه ای که بطول 80 هزارگز در مازندران جاری است و به دریای خزر میریزد. صاحب مرآت البلدان نویسد: «... چالوس حالا اسم شهر و آبادی مخصوصی نیست بلکه اسم رودخانه ٔ بزرگی است که فاصله ٔ مابین بلوک مرزن آباد کجور و کلارستاق میباشد. منبع این رودخانه از نقاط مختلفه است و سرچشمه ٔ عمده ٔ آن از طالقان و کندوان و دونا و ناتل میباشد، به این معنی که رودخانه ای که از طرف دونا جریان دارد در زیر گردنه ای موسوم به هزارچم به رودخانه ای که از سمت طالقان جاری است داخل میشود و در این موضع که دو رودخانه بهم وصل میشود موسوم به چالوس میگردد و تا انتهای سیر آن که 12 فرسخ است و بدریای خزرمی ریزد همین اسم را دارد...». (از مرآت البلدان ج 4ص 79 و 80). رودخانه بزرگی مابین مرزن آباد کجور و کلارستاق و منبع آن از طالقان و کندوان و دونا و جز آن که بدریای آبسکون منتهی میشود. (از ناظم الاطباء).


روستایی

روستایی. (ص نسبی) باشنده ٔ ده یعنی دهقان. (آنندراج) (غیات اللغات). قروی. (مهذب الاسماء). اهل ده. (از فرهنگ شعوری). دهاتی و دهقان. (ناظم الاطباء). آنکه در روستا نشیند:
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.
دقیقی.
طوطی بحدیث و قصه اندر شد
با مردم روستایی و شهری.
منوچهری.
برآن روستایی گره هر که بود
برآشفت و زیشان یکی را ربود.
(گرشاسب نامه).
گر شاه تویی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستایی.
ناصرخسرو.
یکی روستایی ازهر را سلام کرد. (تاریخ سیستان).
روستایی گاودر آخر ببست
شیر آمد خورد و بر جایش نشست.
مولوی.
چو دشمن خر روستایی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد.
سعدی (بوستان).
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش.
سعدی (بوستان).
نه آن شوکت و پادشاهی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند.
سعدی (بوستان).
بفریبد دلت بهرسخنی
روستایی و غرچه را مانی.
بدیعی.
خوش بباید بر آن امیر گریست
که بتدبیرروستایی زیست.
اوحدی.
- روستایی طبع، کسی که طبعش چون روستایی است. کنایه از تنگ نظری و خست طبع است: ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت اما روستایی طبع است. (تاریخ بیهقی).
- روستایی گیرشدن، بحیل روستاییان دچار گشتن. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
حاکم بسخن روستایی گیرد اما رها نکند. (جامع التمثیل از امثال وحکم دهخدا).
روستایی اگر ولی بودی
خرس در کوه بوعلی بودی.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را بگذار تا خود گوید.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را حمام خوش آمد. (از امثال و حکم دهخدا)، این مثل را در محلی گویند که کسی بجایی و بکاری چنان مشغول شود که نخواهد که بهیچ وجه ترک آن کند یا از آنجا بیرون آید. (از آنندراج).
روستایی را عقل از پس میرسد. (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را که رو دادی کفش بالا می کند. (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا).
روستایی رسوایی است، روستاییان بیشتر آبدهان و چغل باشند یا غالباً در کارها هلالوش و هایاهوی را دوست دارند. (امثال وحکم دهخدا).
روستایی عید دیده. (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا).
روستایی وقتی گوزید گرد می نشیند، در مورد کسی گفته میشود که وقتی کار از کار گذشت تازه بفکر اصلاح یا خطای از دست رفته می افتد. (فرهنگ عوام).
عشق تو و سینه ٔ چو من کس
طاوس و سرای روستایی.
انوری (امثال و حکم دهخدا).
طمع روستایی بحرکت آمد. (امثال و حکم دهخدا).
گرهی را که یک روستایی زند صدشهری نتواند باز کرد، یعنی مردمان روستا بسیار گربز و محتالند. (از امثال و حکم دهخدا). || عوام و ارباب حرفه و فرومایگان. (لغت محلی شوشتر). || جمعیت مردمان خواه برای تماشا و خواه برای کاری. (لغت محلی شوشتر). || (حامص) دهقانی. (لغت محلی شوشتر). دهگانی. که بتازی دهقانی شود. (از شرفنامه ٔ منیری). باین معنی منسوب به روستا بمعنی دهقان است. رجوع بروستا شود. || زندگانی و تعیش در روستا. (ناظم الاطباء). و رجوع به روستا شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

چالوس

یکی از بخشهای شهرستان نوشهر است

فرهنگ عمید

روستایی

مربوط به روستا: لباس روستایی،
از مردم روستا، دهاتی: مرد روستایی،
[مجاز] ساده‌لوح، احمق،

معادل ابجد

روستایی در جاده چالوس

1004

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری