معنی روستایی در نظرآباد کرج

لغت نامه دهخدا

نظرآباد

نظرآباد. [ن َ ظَ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش طالقان شهرستان تهران. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.

نظرآباد. [ن َ ظَ] (اِخ) دهی است از دهستان غار بخش ری شهرستان تهران، در 14هزارگزی جنوب ری، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 119 نفر سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و صیفی و چغندرقند، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

نظرآباد. [ن َ ظَ] (اِخ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان، در 22هزارگزی مغرب صحنه، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و توتون و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

نظرآباد. [ن َظَ] (اِخ) دهی است از دهستان فسارود بخش داراب شهرستان فسا. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 شود.

نظرآباد. [ن َ ظَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان چهریق بخش شاهپور شهرستان خوی. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.

نظرآباد. [ن َ ظَ] (اِخ) ده کوچی است از دهستان شیبکوه بخش مرکزی شهرستان فسا. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 شود.

نظرآباد. [ن َ ظَ] (اِخ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 159 نفر سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

نظرآباد. [ن َ ظَ] (اِخ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. در 50هزارگزی شمال غربی فریمان، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 131 نفر سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

نظرآباد. [ن َ ظَ] (اِخ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. در 13هزارگزی مغرب کرمانشاه در دشت سردسیری واقع است و 327 نفر سکنه دارد. آبش از چاه و سراب نیلوفر تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات دیمی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

نظرآباد. [ن َ ظَ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سروستان شهرستان شیراز، در 13هزارگزی جنوب سروستان، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 171 تن سکنه دارد، آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و تنباکو است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

نظرآباد. [ن َ ظَ] (اِخ) دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد. در 14هزارگزی جنوب غربی الشتر، در جلگه ٔ سردسیری واقع است و 120 نفر سکنه دارد. آبش از سراب میان دلان تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کرج

کرج. [ک ُ] (اِ) کَرج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرج شود.

کرج. [ک َ رِ] (اِخ) کرج ابودلف. کره رود. شهر ابودلف عجلی. (منتهی الارب). اهل این شهر آن را کَرَه نامند و آن از روستایی است که فاتق نامند و معرب از هفته است. مدینه ای است میان راه همدان به اصفهان و به همدان نزدیکتر است و ابودلف قاسم عیسی العجلی آن را ساخت. کرج شهری متفرق و بناهایش بناهای پادشاهان است، قصرهای بزرگ و پراکنده دارد اما بستان و گردشگاه ندارد و میوه اش را از بروجرد و دیگر شهرها آرند. شهری طویل است نزدیک یک فرسنگ و دوبازار دارد. (از معجم البلدان). در اسم کرج اختصار کردند زیرا که در اصل بوهین کره بوده است و همچنین درایام فرس آن را بوهین کره خوانده اند، یعنی خرمنگاه کرج. (تاریخ قم ص 33). رجوع به نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 76 و جغرافیای تاریخی لسترنج صص 213-214 شود.

معادل ابجد

روستایی در نظرآباد کرج

2272

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری