معنی رویت کردن
حل جدول
لغت نامه دهخدا
رویت. [رَ وی ی َ] (ع اِ) رویه. عبارت از معرفت است بعد از فکر و تدبر زیاد و بالجمله معرفتی را که منشاء آن فکر و تأمل زیاد است رویت گویند. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی از اسفار).
فرهنگ معین
اندیشه در امور، فکر، تأمل، با تفکر و تأمل شعری گفتن. مق. بداهت. [خوانش: (رَ یَّ) [ع.رویه] (اِ.)]
فرهنگ واژههای فارسی سره
دید، دیدن
کلمات بیگانه به فارسی
دیدن - دید
فرهنگ عمید
فکر کردن و تٲمل نمودن در کارها،
تفکر، تٲمل، بررسی،
[مقابلِ بدیهه] (ادبی) سرودن شعر با اندیشه و تٲمل،
مترادف و متضاد زبان فارسی
دید، دیدار، دیدن، مشاهده، نظر
مشاهده کردن
دیدن، نگریستن، تماشا کردن، رویت کردن
نظر کردن
دیدن، رویت، نگاه کردن
ملاحظه کردن
رویت کردن، بررسی کردن، احتیاط کردن، رعایت کردن، مراعات کردن، اعتنا کردن، پروا کردن،
(متضاد) نادیده گرفتن
فرهنگ فارسی هوشیار
دیدن به چشم، شکل و ترکیب، دیدار دیدن به چشم
اهل رویت
خدا بینان گروهی که باور دارند در رستخیز خدا را خواهند دید (فضل بن شادان نیشابوری)
غیر قابل رویت
اویناک نادیدنی
فارسی به عربی
مریی
معادل ابجد
890