معنی روییدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(دَ) (مص ل.) ن مو کردن، رشد کردن.
فرهنگ عمید
سبز شدن و برآمدن گیاه از زمین، رستن، نمو کردن،
رشد کردن بعضی از اجزای بدن: روییدن مو،
[مجاز] بیرون آمدن چیزی از چیز دیگر: از گردنش سری دیگر رویید،
[مجاز] به وجود آمدن، ایجاد شدن،
(مصدر متعدی) [قدیمی] رویاندن، پروردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
رویش، نشو، نما، نمو
فارسی به انگلیسی
Grow, Growth, Spring, Sprout, Vegetate
فارسی به ترکی
yerden bitmek, filizlenmek, yeşermek
فارسی به عربی
انم
فرهنگ فارسی هوشیار
سر زدن از زمین، سبز شدن
فارسی به آلمانی
Vegetieren [verb]
معادل ابجد
280