معنی رگه
لغت نامه دهخدا
رگه. [رَ گ َ / گ ِ] (اِ) هر یک از طبقات خشت و آجر که بنا چیند. (یادداشت مؤلف). رشته ٔ خشت. (مهذب الاسماءذیل لغت ساف و عرق). رج. رگ. رجوع به رگ شود. || یک رشته خون و مانند آن در مایعی دیگر. خون باریک و دراز در میان خلط. (یادداشت مؤلف). || اصل و نسب. گوهر. نژاد. رگ. رجوع به رگ شود.
- دورگه، دوتیره. انسان یا حیوانی که پدرش از یک نژاد و مادرش از نژاد دیگر باشد و یا پدرش از یک رنگ و مادرش از رنگ دیگر باشد.
- دورگه شدن صدا، درشت شدن صدای پسر هنگام رسیدن به حد بلوغ.
- صدای دورگه، صدایی که دارای نوعی گرفتگی و خشونت خاصی باشد.
رگه. [رَ گ َ] (اِخ) رجوع به «رَگ َ» و «ری » شود.
فرهنگ معین
هرچیز که مانند رگ باشد مانند: رگه دیوار، رگه قالی، رشته معدنی، قسمتی از تشکیلات و ترکیبات معدنی قابل استفاده که به صورت رگه ها و رشته هایی درون طبقات دیگر زمین قرار گرفته اند. [خوانش: (رَ گِ یا گَ) (اِمر.)]
فرهنگ عمید
هرچیز شبیه به رگ و به شکل رشتۀ دراز،
رشتۀ باریکی از خون و مانند آن در مایع دیگر،
هر طبقه از مواد معدنی قابل استفاده که بتوان استخراج کرد،
اصل، نسب، نژاد: دورگه،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آثار، اثر، رد، نشانه، نشان، رشته، ریشه
فارسی به عربی
اجهاد، بقعه، حبوب، خلیع، خیط، عرق
گویش مازندرانی
خط ممتد رگه مانند در سنگ و یا کوه و نظایر آن
فرهنگ فارسی هوشیار
هر یک از طبقات خشت و آجر که بنا چیند، اصل، نسبت، گوهر، نژاد، تیره
فارسی به آلمانی
Anspannen, Anspannung (f), Belastung (f), Dehnen, Dehnung (f)
معادل ابجد
225