معنی رگ زن
لغت نامه دهخدا
رگ زن. [رَ زَ] (نف مرکب) فصاد. (ملخص اللغات خطیب کرمانی) (دهار).نشترزن. فصاد و جراح. (آنندراج). حجام:
آمد آن رگ زن مسیح پرست
شست الماسگون گرفته به دست.
عسجدی.
رگ زدن باید برای دفع خون
رگ زنی آمد بدانجا ذوفنون.
مولوی.
پس طبیب آمد به دارو کردنش
گفت چاره نیست هیچ از رگ زنش.
مولوی.
درشتی و نرمی بهم در به است
چو رگ زن که جراح و مرهم نه است.
سعدی.
فرهنگ عمید
کسی که پیشهاش رگ زدن است، کسی که دیگری را رگ میزند و از بدن او خون کم میکند، فصاد، رگشناس: درشتی و نرمی به همدر بِه است / چو رگزن که جراح و مرهمنه است (سعدی۱: ۴۵)،
حل جدول
فصاد
معادل ابجد
277