معنی ریسیدن
لغت نامه دهخدا
ریسیدن. [دَ] (مص) رشتن. تافتن. ریسمان ساختن. (ناظم الاطباء). رشتن پنبه. تافتن پشم و ابریشم وامثال آن. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). رشته ٔپنبه و پشم از چرخه تافتن. (غیاث اللغات). تابیدن رشته ها با دوک یا چرخ و غیره: ریسیدن نخ. ریسیدن ریسمان. (یادداشت مؤلف). || بانگ زدن. فغان وفریاد کردن. || زاری کردن. || کوشش کردن. || پاشیدن و پراکنده کردن. || تخلیه ٔ شکم کردن و ریدن. (ناظم الاطباء).
چرخ ریسیدن
چرخ ریسیدن. [چ َ دَ] (مص مرکب) چرخ ریسی کردن. پنبه رشتن با چرخ.بوسیله ٔ چرخ پنبه ریسی کردن. رجوع به چرخ ریسی شود.
باریک ریسیدن
باریک ریسیدن. [دَ] (مص مرکب) لاغر و نحیف شدن. تکیده شدن: روز بروزباریک میریسد؛ پیوسته لاغرتر میشود. لاغر شدن: ای فلان چرا این روزها باریک میریسی (یعنی لاغر شدی). این معنی مجاز است. (از فرهنگ نظام). || در کاری بغور تمام وارسیدن و اندک اندک بکمال خوبی سرانجام دادن. (غیاث). در کار بغور تمام وارسیدن و بکمال خوبی آنرا سرانجام دادن. غزالی مشهدی گوید:
غزالی شهد نظمت گر خورد عقل
نماید تا ابد انگشت لیسی
دهد سررشته ٔ حرفی بکاتب
که مو بشکافد از باریک ریسی
بکوشد تا غلط کمتر نویسد
گر از دستش نیاید خوشنویسی.
(آنندراج) (ارمغان آصفی).
|| پنبه یا پشم را ریسمان باریک رشتن: فلان کارخانه ٔ ریسمان بافی، ریسمان باریک میریسد. || بچیزی توجه تمام کردن. (فرهنگ نظام).
فارسی به انگلیسی
Spin
فارسی به ترکی
eğirmek
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) (رشت ریسد خواهد رشت بریس ریسنده رشته) پنبه یا پشم را با دوک ریسیدن تافتن تابیدن: }} می آسوده در مجلس همی گشت رخ میخواره همچون می همی رشت {{ (ویس و رامین)
فرهنگ معین
(دَ) (مص ل.) رشتن.
حل جدول
فرهنگ عمید
ابریشم، پشم، یا پنبه را تاب دادن و به شکل نخ یا ریسمان درآوردن، تابیدن،
فارسی به عربی
دوره
واژه پیشنهادی
انگلیسی به فارسی
ریسیدن
معادل ابجد
334