معنی ریشخند کردن

لغت نامه دهخدا

ریشخند کردن

ریشخند کردن. [خ َ ک َ دَ] (مص مرکب) تمسخر کردن. استهزا و مسخره نمودن. (ناظم الاطباء). استهزاء کردن. مسخره کردن. تمسخر نمودن. دست انداختن. (یادداشت مؤلف):
آتشی کآب را بلند کند
بر تن خویش ریشخند کند.
سنایی.
ساعتی دستبند می کردند
برسمن ریشخند می کردند.
نظامی.
ریشخندی کرده اند آن منکران
بر مثلها و بیان ذاکران.
مولوی.
ای بسا ریشخندها که فلک
برتکاپوی خر سوار کند.
عمادی شهریاری.
کند زعفران سبزه را ریشخند
که شد سنبلش برگل پنبه بند.
ملاطغرا (از آنندراج).
|| فریفتن به زبان، چنانکه بچه را. تی تال. طفل را به سخنانی بی اصل و وعده های راست یا دروغ آرام کردن. (یادداشت مؤلف).

حل جدول

فارسی به انگلیسی

ریشخند کردن‌

Blandish, Cajole, Coax, Deride, Mock, Ridicule, Wheedle

فارسی به عربی

ریشخند کردن

تملق، مداهنه

فرهنگ فارسی هوشیار

ریشخند کردن

(مصدر) تملق گفتن از روی استهزا، مسخره کردن بریش کسی خندیدن.

معادل ابجد

ریشخند کردن

1438

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری