معنی ریمناک

لغت نامه دهخدا

ریمناک

ریمناک. (ص مرکب) ریمی و دارای ریم. مانند جراحتی که در آن ریم فراهم شده باشد. (ناظم الاطباء). باریم. پرریم. ریمگین. طَفِس. خم ناک. (یادداشت مؤلف). چرکناک. (آنندراج). || کثیف. ناپاک. چرکین. ملوث. پلید. آلوده. (ناظم الاطباء):
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
از برون سو باد سرد و بیمناک.
رودکی.
خدای عزوجل برتنهای ایشان جامه نگاه داشت فرسوده و دریده نشد و ریمناک نشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). || منتفخ و آماسیده. || زبون و پوسیده. || فاسد. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

ریمناک

چرکناک، چرکین، چرک‌آلود،

حل جدول

ریمناک

چرکین

معادل ابجد

ریمناک

321

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری