معنی رینه

لغت نامه دهخدا

رینه

رینه. [رَ ن َ] (اِخ) قصبه ٔ مرکز بخش لاریجان شهرستان آمل. 1800 تن سکنه دارد. آب آن ازچشمه سار و محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و حبوب و میوه است. در تابستان عده ای از تهران و مازندران به این ده می آیند. از ادارات دولتی بخشداری، بهداری، دارایی و پاسگاه نگهبانی بخش دارد. راه آن از طریق رودهن و گردنه ٔ مبارک آباد ماشین رو است. و همه روزه به تهران رفت وآمد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


رینه خم

رینه خم. [رُن َ / ن ِ خ ُ] (اِ مرکب) رویینه خم. (برهان). کوس. دمامه. نقاره ٔ بزرگ. (برهان). رجوع به رویینه خم شود.


رینات

رینات. [رَ] (ع اِ) ج ِ رَینَه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رینه شود.


رینة

رینه. [رَ ن َ] (ع اِ) می و شراب. ج، رَینات. (ناظم الاطباء). می. ج، رینات. (منتهی الارب).


غروسه

غروسه. [غْرو / غ ُ س ِ] (اِخ) (رینه...) معرب گروسه نام مستشرق فرانسوی. (از اعلام المنجد). رجوع به گروسه شود.


لهر

لهر. [ل ِ هَِ] (اِخ) ده کوچکی از دهستان دلارستاق بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 25هزارگزی شمال رینه. دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


مون

مون. (اِخ) دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 4هزارگزی شمال خاوری رینه با 105 تن جمعیت. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


گیلاس

گیلاس. (اِخ) دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل. واقع در 5هزارگزی شمال خاوری رینه. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 60 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


نوا

نوا. [ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل، در 9 هزارگزی مشرق رینه، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 910 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

گویش مازندرانی

رینه

نام دهکده ای در بالا لاریجان آمل

معادل ابجد

رینه

265

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری