معنی زادن

لغت نامه دهخدا

زادن

زادن. [دَ] (مص) ترجمه ٔ ولاد بکسر واو و آن را بعربی ولادت بر وزن کتابت و وضعالحمل نیز گویند. (آنندراج).
پهلوی Zatan، اوستا - Zan (زاییدن. زاییده شدن). «بارتولمه 1657»، در فارسی نو Zadhan-Zay. «نیبرگ 254- 55»، هندی باستان ریشه ٔ ,eyateَjanj، سانسکریت jati «ولادت »، ارمنی Cin (ولادت)، cnanim (تولید کردن)، کردی Zain (زاییدن)، افغانی [edal Zezh (زاییده شدن)، avul] Zezh (تولید کردن) Zovul (زائیدن)، استی Zanag (روییدن) و Zayi، بلوچی Zayag و Zagh (زاییدن، احداث کردن)، Zaxt (پسر) از Zatk *,، وخی am-Yazh، سریکلی am-Zay. «اسشق 645». و رک: زاج، زاچه، زاق، زاقدان، زاد، زه، زهدان، زاییدن. «اسشق 645». و زایدن. «انجیل فارسی ص 8 و 16». تولد یافتن. متولد شدن. زاییده شدن. پیدا شدن. تولید کردن. فرزند آوردن. بچه پدید آوردن. (از حواشی دکتر معین بر برهان قاطع ج 2 ص 995).
این مصدر گاه متعدی باشد بمعنی زائیدن فارغ گشتن. وضع حمل. ایلاد. تولید:
چو هنگامه ٔ زادن آمد پدید
یکی دختر آمد ز ماه آفرید.
فردوسی.
بر آن مام کو چون تو فرزند زاد
نشاید بجز آفرین کرد یاد.
فردوسی.
پسر زاد جفت تو در شب یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی.
فردوسی.
عبد رزاق احمد حسن آنک
هیچ مادر چو او کریم نزاد.
فرخی.
شاخ انگور کهن دختر کان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی
این چنین آسان فرزند نزاده ست کسی.
منوچهری.
تا برنزنی بر زمیش بچه نزاید
چون زاد بچه، زادن و مردنش همانست.
منوچهری.
مادرشان زاده بر ضلال و جهالت
مادر هرگز چنین نزاد و نزاید.
ناصرخسرو.
سحر کافور چون زاید نگوئی حکمتش با من
صدا از کوه چون آید چگونه نی شکر آرد.
ناصرخسرو.
چون چشیدی حلاوت گادن
بکش اکنون مشقت زادن.
سنائی.
بس دیرهمی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن نطفه ستدن آسان.
خاقانی.
بدین دلفریبی سخنهای بکر
بسختی توان زادن از راه فکر.
نظامی.
که زاداین صورت پاکیزه رخسار
از این صورت ندانم تا که زاید.
سعدی.
|| متولد شدن. بدنیا آمدن. زائیده شدن. حاصل شدن. پدید آمدن:
دگر سام گرد نریمان نژاد
که چون او دلاور ز مادر نزاد.
فردوسی.
هر آن کس که زاد او ز مادر بمرد
ز دست اجل هیچ کس جان نبرد.
فردوسی.
روزی دوستان از او زاید
چون ز امضاء گردد آبستن.
فرخی.
شاهی که ز مادر ملک و مهتر زاده است
گیتی بگرفته است و بخورده است و بداده است.
منوچهری.
سخن بیهده و کار خطا زیشان زاد
سخن بیهده و کار خطا را پدرند.
ناصرخسرو.
نیائی سوی نور ایرا بتاریکی درون زادی
و گر زی نور نگرائی در این تاریک چَه ْ بندی.
ناصرخسرو.
وزین هریکی هفت فرزند دیگر
بزاده ست نه هیچ و بیش و نه کمتر.
ناصرخسرو.
در سال پنجم گفت که هرچه برّه ٔ سیاه و سفید بزادند تو رادهم. (قصص الانبیاء ص 95). و هم آن سال هرچه بره بزادند سیاه و سفید بود. (قصص الانبیاء ص 95). و سلام و درود بر آن روز که زادم و آن روز که بمیرم و آن روز که من از گور خیزم. (قصص الانبیاء ص 206).
چو در سفته وز آب بوده چو در
چو زر زرد و از خاک زاده چو زر.
مسعودسعد.
ز مهر و کین تو خیزد همی بهار و خزان
ز عفو و خشم تو زاید همی ضیاء و ظلام.
مسعودسعد.
آن به که خود آدمی نزاید
چون زاد همان زمان بمیرد.
مسعودسعد.
در جهانی که عقل و ایمان است
مردن جسم زادن جان است.
سنائی.
شه را غلطی سخت عظیم افتاده ست
در حق کسی که او ز ناکس زاده ست.
سوزنی.
در غیبت من آمد پیدا حسودم آری
چو زادن مخنث در غیبت پیمبر.
خاقانی.
تا نکنی رهگذر چشمه پاک
آب نزاید ز دل و چشم خاک.
نظامی.
هرکه بدخو بود گه زادن
هم بر آن خوست وقت جان دادن.
نظامی.
بروز من ستاره برمیایاد
به بخت من کس از مادر مزایاد.
نظامی.
دانی تو که هرکه زاد ناچار بمرد
به از چو من و از چو تو بسیار بمرد.
عطار.
پشه کی داند که این باغ از کی است
در بهاران زاد و مرگش در دی است.
مولوی (مثنوی).
کودک اول چون بزاید شیرنوش
مدتی خامش بود از جمله گوش.
مولوی (مثنوی).
علم و حکمت زاید از لقمه ٔ حلال
عشق و رقت زاید از لقمه ٔ حلال.
مولوی (مثنوی).
از من بعشق روی تو می زاید این سخن
طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد.
سعدی.
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح
نتوان مرد بسختی که من اینجا زادم.
سعدی.
یا ز ناگفتنش خلل زاید.
سعدی (گلستان).
من و ایشان همه از پارس بزادیم ولی
نه هر آن کو ز قرن زاد اویس قرن است.
قاآنی.
|| نهادن بر چیزی. (مجموعه ٔ مترادفات). و رجوع به زائیدن، زایش، زادنی، زائیده، زاده، و دیگر مشتقات شود.


دختر زادن

دختر زادن. [دُ ت َ دَ] (مص مرکب) فرزند مادینه بدنیا آوردن زن. مقابل پسر زادن که فرزند نرینه آوردن است. اجزاء. (تاج المصادر بیهقی).


ظریف زادن

ظریف زادن. [ظَ دَ] (مص مرکب) اظراف. (تاج المصادر).


گاو زادن

گاو زادن. [دَ] (مص مرکب) کنایه از میراث و نفع یافتن. (برهان). کنایه از میراث یافتن و حالتی بهم رسیدن و دولتی بتازگی ظاهر شدن و انتفاع کلی یافتن. (آنندراج):
به هندوستان پیری از خر فتاد
پدرمرده ای را به چین گاو زاد.
نظامی (از آنندراج).
امری عجیب و غریب سانح شدن، لیکن ظاهر آن است که گاو زادن تنها بدین معنی نیست. بلکه به چین گاو زادن (است) چه مشهور است که در چین گاو نمی زاید پس گاو زادن عجیب درآنجاست نه هر جا. (فرهنگ رشیدی).


بر خشت زادن

بر خشت زادن. [ب َ خ ِ دَ] (مص مرکب) وضع حمل کردن زنان بر زیر دو خشت. (از غیاث):
پیش از آن کز دایه بیند مادر گلبن مدد
طفلهای غنچه بر خشت لطافت زاده اند.
طغرا.

فارسی به انگلیسی

زادن‌

Bear, Birth, Breed, Brood, Childbearing, Generate

فرهنگ معین

زادن

تولد یافتن، فرزند به دنیا آوردن، پیدا شدن، فرزند آوردن. [خوانش: (دَ) [په.] (مص ل.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

زادن

زادوولد، زایش، زاییدن، ایجاد کردن، تولید

فرهنگ عمید

زادن

زاییدن، فرزند آوردن، فرزند به‌ دنیا آوردن،
[مجاز] تولید کردن،
(مصدر لازم) زاییده شدن، متولد شدن، به ‌دنیا آمدن،
(مصدر لازم) پدید آمدن،

حل جدول

زادن

زایش، تولید

فارسی به عربی

زادن

ولاده

فرهنگ فارسی هوشیار

زادن

(زاد زاید خواهد زاد بزای زاینده زاده زایش) (مصدر) تولد یافتن زاییده شدن، پیدا شدن آشکار گشتن، (مصدر) تولید کردن فرزند آوردن.


گاو زادن

گاو زادن برای کسی یا گاو کسی زادن. نفعی غیر مترقب بدو رسیدن انتفاع کلی یافتن او: بهندوستان پیری از خر افتاد پدر مرده ای را بچین گاوزاد. (نظامی)


تناسل

از یکدیگر زادن، از هم زائیدن، فرزند زادن

انگلیسی به فارسی

birth

زادن


procreate

زادن

معادل ابجد

زادن

62

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری