معنی زاهق

لغت نامه دهخدا

زاهق

زاهق. [هَِ] (ع ص) هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نیست شونده. (کشف اللغات). || مرد هزیمت یافته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || رونده. (کشف اللغات). || خشک. (منتهی الارب) (آنندراج). یابس. (اقرب الموارد). || ستور فربه پرمغز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چاروای فربه. (کشف اللغات). || ستور سخت لاغر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). || آب سخت روان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تیر که از هدف درگذرد و ورای آن افتد (بهدف نخورد واز آن بگذرد) و از این معنی است حدیث: الحابی خیر من زاهق. و حابی آن است که بهدف نرسیده بیفتد و بر زمین بلغزد (کشیده شود) تا بهدف رسد. و مقصود حدیث این است که ضعیفی که اصابت بهدف کند بهتر از نیرومندی است که بهدف نرسد. (اقرب الموارد). || چاه عمیق. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب). زاهق و زهوق، چاه عمیق. (المنجد).

فرهنگ معین

زاهق

رونده، نیست شونده، باطل، بیهوده. [خوانش: (هِ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

زاهق

رونده، درگذرنده،
نیست‌شونده،
باطل،
بیهوده،

حل جدول

زاهق

باطل

فرهنگ فارسی هوشیار

زاهق

هلاک شونده، نیست شونده

فرهنگ فارسی آزاد

زاهق

زاهِق، از بین برنده باطل- از بین رونده- نیست شونده- باطل- بیهوده- شکست خورده- عمیق و گود- از هدف گذرنده- چاق- لاغر (از اَضداد) (جمع: زُهُق- زُهق- زُهَّق)

معادل ابجد

زاهق

113

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری