معنی زرداب
لغت نامه دهخدا
زرداب. [زَ] (اِخ) دهی از دهستان دابو است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است، و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
زرداب. [زَ] (اِخ) دهی از دهستان چمچال است که در بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه واقع است، و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زرداب. [زَ] (اِ مرکب) نام خلطی است که به عربی صفرا گویند. (برهان) (آنندراج). آب زردرنگ و خلط و صفرا. (ناظم الاطباء). (از: زرد + آب، آب زردرنگ). (حاشیه ٔ برهان چ معین). مایعی لزج، کشدار، قلیایی، تلخ، مهوع و زردرنگ (علت وجه تسمیه) که بوسیله ٔ سلولهای کبدی ترشح می شود و بوسیله ٔ مجاری صفراوی اطراف لپک های کبدی جمعآوری و وارد مجرای کبدی می شود و از آنجا بوسیله ٔ مجرای سیستیک داخل کیسه ٔ صفرا (زهره) می گردد و انباشته می شود. زرداب در کیسه ٔ صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز بخود می گیرد. در حدود 800تا 1000 گرم در روز صفرا ترشح می شود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیه ٔ آن آب است، ولی زرداب در کیسه ٔ صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد. صفرا. (فرهنگ فارسی معین). || آب زرد که از زخم جراحت برمی آید. (آنندراج). ریم و ماده ٔ زردرنگی که از زخم می پالاید. (ناظم الاطباء):
کشف رود پرخون و زرداب گشت
زمین جای آرامش و خواب گشت
فردوسی.
و بر پیشانی (شخص مسلول) بژه ٔ سرخ برآید و زردابی چرب از وی همی ترابد و رنگ آن سیاه باشد و درد نکند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
چشم سیاهشان گه زرداب ریختن
نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی.
خاقانی.
|| آبی که از سیلها فرودآید. در تاج العروس ج 1 ص 287 آمده: زردبه، اهمله الجوهری و قال ابن درید: ای خنقه و زردمه کذلک و قیل دحرجه و قیل رماه فی زرداب و هو ما انحدر من السیول. || آبی که از گل کاجیره بوقت شستن آب برآید. (برهان) (آنندراج). || کنایه از شراب زعفرانی رنگ هم هست. (برهان) (آنندراج). شراب زعفرانی رنگ. (ناظم الاطباء).
زرداب محله
زرداب محله. [زَ م َ ح َل ْ ل َ] (اِخ) دهی از دهستان مرکزی بخش لنگرود است که در شهرستان لاهیجان واقع است، و 118 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
زرداب ریز
زرداب ریز. [زَ] (نف مرکب) کسی که بدخویی، خشم، قهر و غضب کند. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) (از برهان) || بدخوی. || خون ریز. || غصه خور. || کسی که دل از قهر و غضب خالی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زرداب ریزی
زرداب ریزی. [زَ] (حامص مرکب) خون ریزی. (فرهنگ فارسی معین).کنایه از خون ریختن باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). || بدخویی. تندخویی. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از غصه کردن و بدخویی نمودن و دل خالی کردن از قهر و غضب هم هست. (برهان). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || کنایه از ریختن خوی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج).
فارسی به انگلیسی
Bile, Gall
فرهنگ معین
(زَ) (اِمر.) صفراء، مایع زردرنگی که از کبد ترشح می شود.
(ص فا.) بدخویی کننده، خشم گیرنده، (اِمص.) خونریزی. [خوانش: ریز (~.)]
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) = صفرا
مایع زردرنگی که از زخم بیرون میآید، زردآب، آب زرد،
مترادف و متضاد زبان فارسی
صفرا، لو
حل جدول
صفرا
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
214