معنی زرنج

لغت نامه دهخدا

زرنج

زرنج. [زِ رِ] (اِ) نوعی از صمغ درخت باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صمغ باشد. (جهانگیری):
بکوه دگر بود گاه فراخ
فرازش که سخت و بن دیولاخ.
ز بالا دو چنبر ازین سنگ سخت
برون تاختی چون زرنج از درخت.
اسدی (از جهانگیری).

زرنج.[زَ رَ] (اِخ) معرب زرنگ. (فرهنگ فارسی معین). زرنگ. (فرهنگ رشیدی). زرنگ، قصبه ٔ سیستان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زرنگ و معجم البلدان شود.

فرهنگ عمید

زرنج

زُنج

حل جدول

زرنج

پایتخت دولت صفاریان

فرهنگ فارسی هوشیار

زرنج

پارسی تازی گشته زرنگ نام شهری درسیستان

معادل ابجد

زرنج

260

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری