معنی زرنگ
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
درختی است کوهی، بسیار محکم و از آن تیر و نیزه و گوی چوگان و جناغ زین سازند؛ درخت گز، زردچوبه. [خوانش: (زَ رَ) (اِ.)]
(زَ رَ) (ص.) تازه، نو.
(~.) (اِ.) گله اسب.
(زَ یا زِ رَ) (ص.) زیرک، باهوش.
فرهنگ عمید
زیرک، باهوش،
چستوچالاک،
گلۀ اسب،
درختی کوهی با چوبی سخت و محکم که از آن تیر و نیزه و مانند آن میساختند، گز: چنان بگریم اگر دوست بار من ندهد / که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۷)،
حل جدول
رند، باهوش، زیرک، داهی
مترادف و متضاد زبان فارسی
باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درسخوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان،
(متضاد) تنبل
فارسی به انگلیسی
Adroit, Alert, Arch, Astute, Clever, Competent, Dapper, Hardheaded, Ingenious, Politic, Sharp, Shrewd, Slick, Smart, Wise
فارسی به ترکی
kurnaz, zeki
فارسی به عربی
انیق، داهیه، ذکی، سریع، لامع، متبختر
فرهنگ فارسی هوشیار
چالاک، زیرک، باهوش
فارسی به ایتالیایی
furbo
معادل ابجد
277