معنی زلم زیمبو
لغت نامه دهخدا
زلم زیمبو. [زَ ل َ ب ُ] (اِ) لوازم غیرمفید و بیهوده و کم فایده و خوارمایه و اندک بها که در هر خانه ٔ قدیمی یافت میشود. (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده). زلم زینبو. دنگ و فنگ. آلنگ دولنگ. پیرایه ها و فضولی بی تناسب و ناموزون. زینت های بسیار و بی جای زاید. زوائد افزوده ٔ بی فایده بر چیزی. زینت های نامطبوع. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). || نغمه و ساز و آواز. (فرهنگ رازی ص 79).
زلم زینبو
زلم زینبو. [زَ ل َزیم ب ُ] (اِ) زلم زیمبو. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زلم
زلم. [زَ ل َ] (ع اِ) صنم. بت. (دزی ج 1 ص 600).
زلم. [زَ] (ع ص، اِ) مانا و مشابه در حق و قد و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
زلم. [زَ] (ع مص) خطا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || پرکردن آوند و حوض را. || کم کردن بخشش را. || بریدن بینی کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنگاتنگ رفتن و نزدیک بهم گذاشتن گامها را. || خوب و راست تراشیدن تیر را. (ناظم الاطباء).
زلم. [زُ ل َ] (ع اِ) سم شکافته یا آنچه از پس ظلف است. || جانوری است مانند گربه. (منتهی الارب) (آنندراج). واحد الوِبار. ج، از لام. (اقرب الموارد). || تیر قمار. (منتهی الارب) (آنندراج). || نباتی است که گل و دانه ندارد و در رگهای بیخ آن که در زیر زمین است، دانه ای است پهن و چرب و در نزد عامه به حب العزیز معروف است. (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زلم. [زَ ل َ] (ع اِ) جانوری است مانند گربه. ج، ازلام. (منتهی الارب) (آنندراج). جانوری مانند گربه ٔ اهلی و خردتر از آن. (ناظم الاطباء). || سم شکافته یا آنچه از پس ظلف است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جانور سم شکافته و یا آنچه پس از زلف است. (ناظم الاطباء). || تیر بی پر. (منتهی الارب) (آنندراج). تیر تام ناتراشیده ٔ پر و پیکان ننهاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تیر قمار. ج، ازلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار) (ترجمان القرآن): انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان. (قرآن 90/5).|| قوائم گاو دشتی یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). || نباتی است که تخم و شکوفه ندارد و در رگهای بیخ آن که در زمین است دانه ای است پهنا شیرین باهی. یک نوع گیاهی بدون شکوفه و تخم. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد و حب الزلم شود.
فارسی به انگلیسی
Bauble, Frill, Frippery, Gewgaw, Gimcrackery, Knickknack, Toy, Trappings, Trinket, Trumpery
فرهنگ معین
(زَ لَ بُ) (اِمر.) (عا.) اسباب و آلات بازیچه مانند و غالباً زاید که برای زیور به خود می آویزند یا بی هوده در جایی نگه می دارند.
فرهنگ عوامانه
به معنی شل و ول و خرت و پرت است.
حل جدول
هر نوع زیورآلات نازل و نامناسب و جورواجور
شل و ول و خرت و پرت.
شل و ول و خرت و پرت، هر نوع زیورآلات نازل و نامناسب و جور واجور
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
کودک سبک، تیر بی پر، تیر منگیا (قمار)، دانه ی شاهی (سعد سلطانی) از گیاهان، خرگوش کوهی
معادل ابجد
142