معنی زلیفن
لغت نامه دهخدا
زلیفن. [زِ / زَ ف َ] (اِ) تهدید بود یعنی ترسانیدن. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 360). تهدید کردن. ترسانیدن. (برهان) (آنندراج). تهدید و تخویف و سبب ترسیدن شدن. (ناظم الاطباء). ترسانیدن. (شرفنامه ٔ منیری).تهدید. بیم کردن. (اوبهی). تهدید. (فرهنگ رشیدی).
- زلیفن بستن، کینه کشیدن. انتقام گرفتن. (فرهنگ فارسی معین).
- زلیفن کردن، تهدید کردن. تحذیر کردن:
سیاست کردنش بهتر سیاست
زلیفن کردنش بهتر زلفین.
منوچهری.
کرده ست ایزد زلیفنت به قران در
عذر بیفتاد از آنکه کرد زلفین.
ناصرخسرو.
|| ترسیدن. بیم کردن. (برهان) (آنندراج). ترس و بیم. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (اوبهی):
از لب تو مر مرا هزار امید است
وز سر زلفت مرا هزار زلیفن.
فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 360).
|| کینه و انتقام. (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انتقام. (فرهنگ رشیدی). || چرخی را نیز گویند که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج):
سلیمان در غضب شد گویی از باد
که بستش دست و پا اندر زلیفن.
داود شیرازی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فرهنگ معین
ترس، بیم، کینه، انتقام. [خوانش: (زَ فَ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
ترس، بیم: از لب تو مر مرا هزار امید است / وز سر زلفین هزار زلیفن (فرخی: ۲۶۹)،
تهدید،
کینه،
حل جدول
ترس و وحشت
فرهنگ فارسی هوشیار
ترس، بیم
معادل ابجد
177