معنی زمزمه
لغت نامه دهخدا
زمزمه. [زَ زَ م َ] (ع اِ) بمعنی زمزم است که به آهستگی چیزی خواندن. (برهان). ترنمی باشد که به آهستگی کنند. (فرهنگ جهانگیری). خوانندگی و ترنم به آهستگی. (ناظم الاطباء). بمعنی نغمه و سرود مجاز است و بلفظپست کردن و آسودن و سر کردن و زدن و گشادن مستعمل. (آنندراج). نغمه و ترنم باشد که به آهستگی سرایند. (غیاث). نغمه. سرود. (فرهنگ فارسی معین):
یکایک بگفتند با او همه
نماندند پوشیده یک زمزمه.
فردوسی.
بشنو و بو کن اگر گوشی و مغزیت هست
زمزمه ٔ لو کشف لخلخه ٔ من عرف.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی 799).
و به حس سمع از اصوات و زمزمه ٔ حیوانات با خبر میشود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 7). سطح او سمک سماک می بسود و دیده بان او زمزمه ٔ ملک می شنود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 55).
زآن زمزمه ای شنید گوشم
کآورد چو زمزمی بجوشم.
نظامی.
هر فاخته بر سر چناری
در زمزمه ٔ حدیث یاری.
نظامی.
خفتگان را خبر از زمزمه ٔ مرغ سحر
حیوان را خبر از عالم انسانی نیست.
سعدی.
پند حکیم بیش ازین در من اثر نمی کند
کیست که برزند یکی زمزمه ٔ قلندری.
سعدی.
مطرب مجلس بساز زمزمه ٔ عود
خادم ایوان بسوز مجمره ٔ عود.
سعدی.
گفته که رمزیش نباشد ز بن
لحن بود زمزمه ٔ بی سخن.
امیرخسرو.
فکند زمزمه ٔ عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز.
حافظ.
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن این زمزمه مگسل.
حافظ.
دی بر سر خوان کرم خواجه نشستم
این زمزمه افسانه ٔ زاغ است و جگربند.
صبای کاشانی.
امشب که مگر زمزمه بگشاد لبم
اطفال ترانه توأمان زاد لبم.
طالب آملی (از آنندراج).
ماه چون با تو دم از خوبی رخسار زند
مگر این زمزمه درپرده ٔ پندار زند.
میرصیدی طهرانی (ایضاً).
فریاد شد ز خانه ٔ همسایه ها بلند
مطرب ز بس که زمزمه را پست می کند.
محمدقلی سلیم (ایضاً).
- زمزمه آوردن، زمزمه کردن:
بگوی مطرب یاران بیار زمزمه ای
بنال بلبل مستان که بس خوش آوازی.
طایفه ٔ سماع را مدعیند و متقی
زمزمه ای بیار خوش تا بدوندناخوشان.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 600).
- زمزمه پرداز، زمزمه پیرای. زمزمه سنج. سرودگوی. (ناظم الاطباء).
- زمزمه سنج، زمزمه ناک. از عالم سخن سنج و طربناک. (آنندراج):
دور از تو بس که زمزمه سنج مصیبتم
از موج گریه شد گل بحری غبارما.
شفیع اثر (از آنندراج).
- زمزمه کردن، آهسته و زیر لب چیزی گفتن یا سرودی را خواندن:
مجلس گلزار دشت منبری از شاخ سرو
بلبل کآن دید، کرد زمزمه ٔ بیکران.
خاقانی.
با طایفه ٔ جوانان صاحبدل همدم و همقدم بودم، وقتها زمزمه کردندی و بیتی چند محققانه گفتندی. (گلستان).
توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد.
سعدی.
- زمزمه گویان، در حال زمزمه. سرودگویان. در حال ترنم و خوانندگی به آهستگی.
- || فاخته ٔ کوکوکنان. (از ناظم الاطباء).
- || سرودگوینده. سراینده. مغنی. مطرب. آوازه خوان. (ناظم الاطباء).
- زمزمه ناک، آنکه زمزمه می کند و سرود می گوید. (ناظم الاطباء). رجوع به زمزم و معنی بعد شود.
|| کلماتی که مغان در محل ستایش و مناجات به باری تعالی و پرستش آتش و چیزی خوردن بر زبان رانند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). زمزمه. (آنندراج). دعای زردشتیان که آهسته خوانند (بهنگام طعام خوردن و غیره) و لب بدان نگشایند، بلکه آوازی از خیشوم وحلق برآرند. (فرهنگ فارسی معین). زمزم بمعنی آهسته آهسته است و در خیابان نوشته که زمزمه در اصل زمزم است و آن مرکب از دو زم است که بمعنی آهسته باشد و چون مغان دعاهای مذهب خود آهسته آهسته خوانند بدین معنی مجازاًمستعمل گردید. (غیاث):
در حنجره شد چو مطربان بلبل
در زمزمه شد چو موبدان قمری.
منوچهری.
رجوع به زم، زمزم و خرده اوستا ص 84 و 92 شود.
زمزمه. [زَزَم َ] (اِخ) نام کتابی است ازمصنفات زردشت. (برهان). نام فصلی از کتاب زند. (ناظم الاطباء). نام کتابی است از مصنفات زردشت که آن را سیاه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به زمزم و خرده اوستا ص 83، 84 شود.
فرهنگ معین
(مص ل.) ترنم کردن، (اِ.) نغمه، دعایی که زردشتیان آهسته و زیر لب خوانند، هر آوازی که به آهستگی خوانده شود. [خوانش: (زَ زَ مِ) [ع. زمزمه] = زمزم: ]
فرهنگ عمید
ترنم کردن، آواز خواندن یا دعا خواندن آهسته،
سخنگفتن زیر لب،
(اسم) [مجاز] شایعه،
(اسم) [قدیمی، مجاز] سرّ، راز،
حل جدول
نجوا
فرهنگ واژههای فارسی سره
ترنم
مترادف و متضاد زبان فارسی
پچپچ، ترنم، درگوشی، نجوا، سرود، نغمه
فارسی به انگلیسی
Murmur, Sough, Whisper
فارسی به عربی
دندنه
نام های ایرانی
دخترانه، صدای حرف زدن آهسته، صدای آواز خواندن آهسته، صدایی که از سازهای موسیقی شنیده می شود، آهنگ
گویش مازندرانی
آوازی با صدای نرم و آهسته
فرهنگ فارسی هوشیار
شنیدن آواز چیزی از دور، صدای ملایم، سخن زیر لب گفتن
معادل ابجد
99