زنبیل. [زَم ْ] (اِخ) دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 127 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زنبیل. [] (اِخ) رجوع به زنتپیل شود.
زنبیل. [زِم ْ / زَم ْ] (اِخ) نامی از نامهای ایرانی و از جمله جد احمدبن الحسین بن احمد زنبیل نهاوندی، راوی تاریخ بخاری که از ابوالقاسم اشقر و او از بخاری روایت کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب).
زنبیل. [زِم ْ / زَم ْ] (ع اِ) کیسه و انبان و جز آن. (منتهی الارب). زبیل. (دهار). زبیل. انبان. خنور. || کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. ج، زنابیل. (ناظم الاطباء).
زنبیل. [زَم ْ] (اِ) بمعنی زنبیر است که چیزها در آن نهند و از جایی به جایی برند. (برهان). سبد مانندی که از حصیر یا برگهای خرما بافند و بر آن دسته ای نصب کنند و چیزهای خوردنی مانند گوشت وپنیر و جز آن در وی گذاشته حمل و نقل کنند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ظرفی است که از حصیر و چوبهای نازک بافند و بر آن دسته نهند و از جایی به جایی برند. (انجمن آرا) (آنندراج). چرمی است که گدایان در آن چیزهای دریوزه نگاهدارند. (غیاث):
چو نیاموختی چه دانی گفت
چیز برناید از تهی زنبیل.
ناصرخسرو.
و زنبیلی عظیم از چرم فرمود کردن و برازه مهندس با کارکنی چند در آنجا نشست... تا چون سوراخ شود آن زنبیل را زود بر کشند و آب نیرو کرد و زنبیل با حکیم و با آن جماعت درکشید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 138).
نفرستند ز آسمان زنبیل.
سنایی.
زهد که در زرکش سلطان بود
قصه ٔ زنبیل و سلیمان بود.
نظامی.
بدوش دیگران زنبیل سایند
بدندان کسان زنجیر خایند.
نظامی.
در عریش او را یکی زایر بیافت
کو بهر دو دست بر زنبیل بافت.
مولوی (از انجمن آرا و آنندراج).
شکم تا سر آکنده از لقمه تنگ
چو زنبیل دریوزه هفتاد رنگ.
سعدی (بوستان).
- زنبیل باف، آنکه زنبیل بافد. (آنندراج). زنبیل بافنده. آنکه زنبیل بافد. (فرهنگ فارسی معین). کسی که زنبیل می بافد. (ناظم الاطباء).
- زنبیل بافی، عمل و شغل زنبیل باف. (فرهنگ فارسی معین).
- || محل بافتن زنبیل.
- زنبیل در آب افکندن، ترک کار و بار کردن. (ناظم الاطباء).
- زنبیل ساز، سازنده ٔ زنبیل و کسی که زنبیل می سازد. (ناظم الاطباء). زنبیل باف.
- زنبیل سلیمانی، همان انبانچه ٔ سلیمان. (آنندراج):
منعمی خواهی ظهوری فقر دستاویز کن
چیست ز اسباب سلیمانی که در زنبیل نیست.
ظهوری (از آنندراج).
|| دبه و زنبیل در اصطلاحات دبر و قبل را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج):
عیبم این بیش نه که کم بوده ست
دخلم از خرج دبه و زنبیل.
انوری (انجمن آرا) (آنندراج).
زنبیل در خواب، بر نه وجه است. اول: زن. دوم: خادم. سوم: کنیزک. چهارم: قوام دین. پنجم: صلاح دین. ششم: عمر دراز. هفتم: مال و نعمت. هشتم: خیرو برکت. نهم: میراث از جهت زنان. و زنبیل باف در خواب خداوندگار است. - امام جعفر صادق علیه السلام
زنبیل در خواب، زن است یا کنیزک. اگر بیند که زنبیلی داشت، دلیل که وی از خادمی حاصل شود و بعضی از معبران گویند: زنبیل در خواب، مال و نعمت است. - محمد بن سیرین