معنی زندقه
فرهنگ معین
(زَ دَ قِ) [ع. زندقه] (مص ل.) باطناً کافر بودن و تظاهر به ایمان کردن.
فرهنگ عمید
زندیقی، بیدینی،
کفر باطنی با تظاهر به ایمان،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
بی دینی، بی مذهبی، انکار قیامت
فرهنگ فارسی آزاد
زَنْدَقَه، زندیق بودن- کفر باطنی با تظاهر به ایمان- بی دینی
انگلیسی به فارسی
زندقه
لغت نامه دهخدا
زندقه.[زَ دَ ق َ] (ع اِمص) زندیقی. اسم است تزندق را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: عنده زندقه. (اقرب الموارد). زندقه. بی دینی. بی مذهبی. انکار قیامت. زندیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): و این مانی شاگرد فاردون بود وپس طریقت زندقه آورد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 20).
یک خر نخوانمت که یکی کاروان خری
گرد آخُرت پر از علف کفر و زندقه.
سوزنی (یاداشت مؤلف).
از روی مخرقه همه دعوی دین کنند
وز کوی زندقه بجز اهل فتن نیند.
خاقانی.
رجوع به غزالی نامه ص 225 و حکمت اشراق ص 265 شود.
ابوشاکر
ابوشاکر. [اَ ک ِ] (اِخ) یکی از رؤسای متکلّمین زندقه (مانویه) که باسلام تظاهر میکرده است.
ابن طالوت
ابن طالوت. [اِ ن ُ] (اِخ) یکی از رؤسای متکلمین زندقه (مانویّه) که به اسلام تظاهر میکرده. (ابن الندیم).
معادل ابجد
166