معنی زنگ
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(زَ) [په.] (اِ.) آلتی فلزی که به گردن چهارپایان آویزان کنند.
اکسید آهن، ماده ای سبز رنگ که در اثر ترکیب اکسیژن و آهن بوجود می آید، پرتو ماه و آفتاب، زنگی، سیاه پوست، کنایه از: غم، اندوه، شب، تیرگی. [خوانش: (~.) (اِ.)]
فرهنگ عمید
از آفات نباتی که قارچهای ذرهبینی انگل در بعضی از گیاهان تولید میکند،
* زنگ گندم: (کشاورزی) از آفتهای گندم که بهواسطۀ نوعی قارچ ذرهبینی تولید میشود و برگهای آن زرد یا سرخ یا خرمایی میگردد و حاصل آن ضایع میشود و از بین میرود، ژنگ، ژنگه،
زنگی
مادهای که در مجاورت هوا و رطوبت بر روی آهن و فلزات دیگر ایجاد میشود،
[قدیمی، مجاز] گناه،
[قدیمی] پرتو ماه و آفتاب،
پیالۀ فلزی آویزدار که به گردن چهارپایان بسته میشود تا هنگام راه رفتن آنها صدا کند،
وسیلهای فلزی که به نیروی برق یا بهوسیلۀ فنری که در آن است با گذاشتن انگشت در روی تکمۀ آن صدا میکند: زنگ در خانه، زنگ رومیزی،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
جرس، جلاجل، درای، زنگوله، ناقوس، اکسیده، زنگار
فارسی به انگلیسی
Bell, Buzzer, Ring
فارسی به ترکی
1) zil 2) pas 3) çan
فارسی به عربی
صدا
گویش مازندرانی
زنگی که بر گردن گاو یا بز گله آویزند، زنگوله، بوی ماندگی...
فرهنگ فارسی هوشیار
جسمی که در مجاورت هوا و رطوبت هوا و رطوبت بر روی آهن پیدا می شود و یا آلت فلزی که به نیروی برق یا بوسیله فنری که در آنست با گذاشتن انگشت در روی تکمه آن صدا می کند، مثل زنگ درب خانه
فارسی به ایتالیایی
ruggine
معادل ابجد
77