معنی زنگوله

لغت نامه دهخدا

زنگوله

زنگوله. [زَ ل َ / ل ِ] (اِ مرکب) بمعنی زنگله است که جلاجل باشد. (از برهان). زنگله. زنگل. زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خود بندند و یا به گردن چارپایان آویزند. زنگهای کوچک گردی که بر کناره های کم و دایره آویزان کنند. جلاجل. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی زنگله است. (آنندراج). جلاجل و زنگهای کوچک مدور. (ناظم الاطباء). زنگله. زنگ خرد. جلجل. جرس خرد. درای. درای خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنگله شود.
- زنگوله ٔ پای تابوت، کنایه است از فرزند خردسال مرد یا زن در پیری. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
- شیخ زنگوله بپا، آخوند لاابالی در منهیات شرع. آخوندی ناپرهیزکار. (یادداشت ایضاً). در افسانه است که شیخی ناپارسا بخاطر فریب عامه زنگوله بپا می بست که بهنگام راه رفتن مورچه ها آوای زنگ را بشنوند و بگریزند و زیر پای او تباه نشوند ولی شیخ در باطن فاسدی بود بی همتا.
- طلسم زنگوله، نام طلسمی به قلعه ٔ زنگوله در داستانهای اساطیری ایرانی. محلی در افسانه ها که در آنجا دیوی و طلسمی بوده است. نام جایی طلسم شده در افسانه ها. (یادداشت ایضاً).
- امثال:
زنگوله را که به پای گربه (یا گردن گربه) می بندد؟ موشها در شورایی عام رای دادند که برای احتراز از ضرر و زیان گربه لازم است که زنگوله ای به گردن وی آویزند تا که نزدیک آید موش بگریزد لیکن به این رای عملی ممکن نشد، چه کسی که بتواند زنگوله به گردن او آویزد یافت نشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
|| مقامی است از موسیقی. (برهان). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء). یکی از دوازده مقام موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقامی است از موسیقی. قطعه ای است در راست پنجگاه که سه ضربی است. (فرهنگ فارسی معین). || گنده کنف. رجوع به ابوطیلون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

زنگوله. [زَ ل َ] (اِخ) نام پهلوانی باشد تورانی. (برهان). نام مبارزی تورانی. (ناظم الاطباء):
چو زنگوله ٔ گرد و گلباد را
سپهرم که بد روزفریاد را.
فردوسی.
رجوع به زنگله وفهرست ولف شود.

فرهنگ معین

زنگوله

(زَ لِ یا لَ) (اِمر.) زنگ های کوچک که به گردن چهارپایان آویزند.

فرهنگ عمید

زنگوله

زنگ کوچک کروی شکل که به‌ پای کودکان یا گردن چهارپایان می‌بندند، زنگ، زنگلیچه، ژنگله، زنگدان، ژنگدان،
(موسیقی) [قدیمی] از آوازهای موسیقی قدیم،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

زنگوله

جلاجل، جلجل، زنگ

فارسی به انگلیسی

گویش مازندرانی

زنگوله

زنگی که بر گردن چهارپایان بندند

فرهنگ فارسی هوشیار

زنگوله

زنگهای کوچکی که به گردن چارپایان آویزند

معادل ابجد

زنگوله

118

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری