معنی زهاد
لغت نامه دهخدا
زهاد. [زُهَْ ها] (ع ص، اِ) ج ِ زاهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). پرهیزگاران و این ج ِ زاهد است. (غیاث) (آنندراج). پارسایان. زاهدان. (فرهنگ فارسی معین): و حکماء و زهاد غذاء خویش جو اختیار کرده اند. (نوروزنامه). علماء گویند مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است در خدمت پادشاه... یا در خدمت زهاد. (کلیله و دمنه). من این دو طایفه را در جهان دوست میدارم یکی علماء و دیگر زهاد. (گلستان). زهاد سد رمق و پیران تا عرق کنند. (گلستان). زهاد را چیز مده تا از زهد بازنمانند. (گلستان). رجوع به زهد شود.
زهاد. [زَ] (ع ص) زمینی که جز به آب کثیر روان نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
زهاد ثمانیة
زهاد ثمانیه. [زُهَْ ها دِ ث َ ی َ] (اِخ) در اصطلاح علمای رجال، عبارت از ربیعبن خیثم و هرم بن حیان عبدی و اویس قرنی وعامربن عبد قیس و عبداﷲبن ثوب و مسروق بن اجدع و حسن بصری و اسودبن یزید یا برید یا بربر (علی اختلاف النسخ) بوده و چهار تن اولی حقاً و صدقاً از زهاد اتقیاو از اصحاب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده اند. (از ریحانه الادب ج 2 ص 137). رجوع به همین کتاب شود.
باغنابادی
باغنابادی. [] (اِخ) ابوعمرو محمدبن عبدالعزیزبن محمد باغنابادی از زهاد بود. (از معجم البلدان).
ابن ابی الحواری...
ابن ابی الحواری. [اِ ن ُ اَ بِل ْ ح ُ را] (اِخ) نام یکی از زهاد.
فرهنگ معین
(زُ هّ) [ع.] (ص.) جِ زاهد؛ پارسایان.
فرهنگ عمید
زاهد
فرهنگ فارسی هوشیار
پارسایان، زاهدان
حل جدول
فرهنگ فارسی آزاد
زَهّاد، بسیار زاهد- بسیار پرهیزکار- کثیرالزُّهد (زُهّاد جمع زاهِد است)
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
17