معنی زیت

لغت نامه دهخدا

زیت

زیت. (اِخ) دهی از دهستان هندمینی است که در بخش بدره ٔ شهرستان ایلام واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

زیت. [زَ] (ع مص) روغن زیت در طعام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || کسی را روغن زیت دادن. (تاج المصادر بیهقی). زیت نانخورش کردن، قوم را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). نان خورش قوم را روغن زیتون کردن. (از ناظم الاطباء). || چرب کردن سویق را. || چرب کردن سر کودک با روغن زیتون. (از اقرب الموارد).

زیت. [زَ] (ع اِ) روغن. (ترجمان القرآن). روغن زیتون. (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روغن تخم درخت زیتون و در بعض بلاد آن را به چراغ میسوزند و برای دفع درد گزیدن زنبور اثر تمام دارد. (غیاث). به فارسی روغن زیتون گویند و آنچه از زیتون رسیده گیرند زیت عذب نامند و غیرمغشوش او سریعالانتشار بر سطح بدن می باشد و اجزای آن از یکدیگر منقطع نمیگردد بخلاف مغشوش... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن):... کأنَّها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه یکاد زیتها یضی ٔ ولو لم تمسسه نار نور علی نور... (قرآن 35/24).
مرا زیت و زنبوره در کیش هست
چو زنبور هم نوش و هم نیش هست.
نظامی.
گشاده خواندن او بیت بر بیت
رگ مفلوج را چون روغن زیت.
نظامی.
زان همی پرسی چرا این می کنی
که صور زیت است و معنی روشنی.
مولوی.
شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت بیفروختم.
سعدی (بوستان).
رجوع به نشوءاللغه ص 74، 75، 77 و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || نور استعدادها الاصلی. (تعریفات جرجانی). رجوع به زیتون شود.


زیت رکابی

زیت رکابی. [زَ / زِ ت ِ رِ] (ترکیب وصفی، اِمرکب) زیت فلسطینی. زیت الاضحا. زیت الانفاق. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). زیت رکابی، انفاق است و اهل عراق زیت الرکابی خوانند بدان سبب که به شتر می آورند از شام و اهل مصر زیت فلسطینی خوانند... (اختیارات بدیعی). از آن رو مردم عراق آنرا زیت رکابی گویند که آنرا به رکائب (اشتران) از شام به عراق آرند... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیت الانفاق و دزی ج 1 ص 616 شود.


زیت المرجان

زیت المرجان. [زَ تُل ْ م َ] (ع اِ مرکب) زیت الارجان. زیت الهرجان. زیت السودان. رجوع به زیت الهرجان و زیت السودان شود.


زیت حار

زیت حار. [زَ / زِ ت ِ حارر] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) زیت بزرالکتان. (دزی ج 1 ص 616). رجوع به زیت بزرالکتان شود.


زیت الاضحا

زیت الاضحا. [زَ تُل ْ اَ] (ع اِ مرکب) رجوع به زیت الانفاق و زیت فلسطینی و زیت رکابی شود.


زیت فلسطینی

زیت فلسطینی. [زَ / زِ ت ِ ف ِ ل َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) زیت الاضحا.زیت رکابی. زیت الانفاق. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). در مصر زیت رکابی. (دزی ج 1 ص 616). رجوع به زیت الانفاق شود.


زیت فروش

زیت فروش. [زَ / زِ ف ُ] (نف مرکب) زَیّات. (دهار). فروشنده ٔ زیت. فروشنده ٔ روغن زیتون. رجوع به زَیّات و زیت و زیتون شود.


زیت بزرالکتان

زیت بزرالکتان. [زَ ت ُ ب َ رِل ْ ک َت ْ تا] (ع اِ مرکب) زیت حار. روغن دانه ٔ کتان. روغن تخم بزرک. (از دزی ج 1 ص 616).

فرهنگ معین

زیت

(زَ یا زِ) [ع.] (اِ.) روغن زیتون.

حل جدول

زیت

برنده

روغن زیتون

عربی به فارسی

زیت

روغن زدن , روان کردن

گویش مازندرانی

زیت

از توابع میان دورود ساری

فرهنگ فارسی آزاد

زیت

زَیْت، روغن زیتون- روغن نباتی خوراکی- روغن گیاهی و یا حیوانی که برای چراغ و سوخت بکار می رود

فرهنگ عمید

زیت

روغن، هرنوع روغن نباتی یا حیوانی که برای خوردن یا به‌ جهت مصارف دیگر به‌ کار برود،

مترادف و متضاد زبان فارسی

زیت

چربی، دهن، روغن

فرهنگ فارسی هوشیار

زیت

روغن نباتی


زیت الابیض

زیت سپید روغن زه روغن زیت

معادل ابجد

زیت

417

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری