معنی ساده دلی
لغت نامه دهخدا
ساده دلی. [دَ / دِ دِ] (حامص مرکب) ساده دل بودن. ساده بودن. سلیم دلی. صاف صادقی. مقابل عیاری:
عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است
کو، ز مسعود پراندیشه و غوغا نشود.
منوچهری.
خامی و ساده دلی شیوه ٔ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
حافظ.
|| نادانی. (شرفنامه ٔ منیری). بی عقلی. خفیف عقل بودن. ابلهی. احمقی.
فرهنگ عمید
سادهدل بودن، سادگی و صداقت،
زودباوری،
حل جدول
لری
فارسی به انگلیسی
Naiveté, Naïveté, Simplicity
فرهنگ فارسی هوشیار
ساده دل بودن سلیم دلی صاف صادقی مقابل عیاری.
معادل ابجد
114