معنی سازش
لغت نامه دهخدا
سازش. [زِ] (اِمص) عمل ساختن.سازگاری. سازواری. حسن سلوک. خوش رفتاری. سازندگی. هماهنگی. توافق. اتفاق و پیوستگی و مواصلت. (ناظم الاطباء). || تساهل. || آشتی. صلح (در اصطلاح وزارت خارجه). (فرهنگستان). تعهد و معاهده. || اتفاق از روی مکر و حیله. (ناظم الاطباء). || ایجاد و اختراع و احداث. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). || ساخت و شکل. (ناظم الاطباء). || سازش حاصل گردیدن، حصول توافق بین دو طرف. حصول صلح و آشتی. رجوع به ساختن شود.
فرهنگ معین
توافق، سازگاری، صلح، خوش رفتاری. [خوانش: (زِ) (اِمص.)]
فرهنگ عمید
سازگاری، سازواری،
سازندگی،
هماهنگی، توافق، موافقت،
صلح، آشتی،
* سازش دادن: (مصدر متعدی)
آشتی دادن، صلح دادن،
هماهنگ ساختن،
* سازش کردن: (مصدر لازم) با کسی صلح کردن، آشتی کردن، رفع اختلاف کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشتی، اصلاح، توافق، سازگاری، سلوک، صلح، موالفت، مدارا، مصالحه، موافقت، همدستی،
(متضاد) ناسازگاری، بدسلوکی
فارسی به انگلیسی
Agreement, Compromise, Concord, Concordance, Harmony, Modus Vivendi, Unity
فارسی به عربی
اتفاقیه، تکیف، تواطو
فرهنگ فارسی هوشیار
سازگاری، خوشرفتاری
فارسی به آلمانی
Übereinstimmung (f), Uebereinstimmung, Vereinbarung (f)
معادل ابجد
368