معنی سازمند

لغت نامه دهخدا

سازمند

سازمند. [م َ] (ص مرکب) ساخته. (شرفنامه ٔ منیری). ساخته و آراسته. (غیاث). چیزی آراسته و بانظام. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). ساخته و آماده. (آنندراج). آراسته و منظم. (سروری) (شعوری). چیزی ساخته و آراسته و بانظام باشد اعم از توشه و زاد و راحله و ساختگی و آنچه در سفر بکار است. (برهان). مرتب و منظم. (ناظم الاطباء). بسامان: یکی سعید و یکی شقی یکی سازمند و یکی ناساز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 174 س 13).
سازمند از تو گشت کار همه
ای همه وآفریدگار همه.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 2).
به فصلی چنین فرخ و سازمند
به بستان شدم زیر سرو بلند.
نظامی.
|| سازگار. (غیاث از شرح اسکندرنامه ٔ خان آرزو) (آنندراج). || لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء). رجوع به ساز و ساخته شود.

فرهنگ عمید

سازمند

ساخته و آماده،
آراسته و با‌نظام، منظم و مرتب، سازور: سازمند از تو گشت کار همه / ای همه و آفریدگار همه (نظامی۴: ۵۳۷)،

حل جدول

سازمند

معادل فارسی ارگانیزه


معادل فارسی ارگانیزه

سازمند


ارگانیزه

سازمند

مترادف و متضاد زبان فارسی

سازمند

آماده، آراسته، ساخته، مجهز، مهیا،
(متضاد) ناسازمند، منظم، مرتب، اسلوب‌مند،
(متضاد) نامنظم، مغشوش، سازور، سازمان‌یافته، درخور، لایق، سزاوار


سازمند کردن

منظم کردن، مرتب کردن، سازمان‌یافته کردن، اسلوبمند کردن

فرهنگ معین

سازمند

ساخته و آماده، سازگار، سزاوار. [خوانش: (مَ) (ص مر.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

سازمند

ساخته و آراسته و آماده

فارسی به عربی

فارسی به انگلیسی

سازمند سازی‌

Tune-Up, Tuneup


سازمند کردن‌

Arrange, Prepare, Structure, Tune

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مرتب

بسامان، سازمند


منظم

بسامان، سازمند

انگلیسی به فارسی

arrange

سازمند کردن

معادل ابجد

سازمند

162

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری