معنی سازنده آمریکایی عروسک های باربی

لغت نامه دهخدا

باربی

باربی. (اِخ) نام قصبه ای است در ایالت ساکس پروس که در 25هزارگزی جنوب شرقی ماگدمبورگ در محل اتصال دو نهر ساله و الب واقع گشته است. (از قاموس اعلام ترکی ج 2).


عروسک

عروسک. [ع َ س َ] (اِ مصغر) تصغیر عروس. (برهان). عروس کوچک. عروس خرد. رجوع به عروس شود. || لعبتی که دخترکان سازند. (برهان). لعبت که دختران به آن بازی کنند. (غیاث اللغات). لعبت را گویند که دختران بدان بازی کنند، و آن را بفارسی لهفت خوانند. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). لعبتی که کودکان (مخصوصاً دخترکان) بدان بازی کنند. (فرهنگ فارسی معین). لعبت. دمیه. ملعبه. آدمک. بازیچه. آنچه از پارچه یا موم یا پلاستیک و دیگر چیزها بشکل دخترکان زیبا سازند برای بازیچه. تندیسهای خرد از پارچه و غیره برای بازی کودکان مادینه: حالت قشنگی که بخودش گرفته بود بیشتر او را شبیه یک آدم مصنوعی یا یک عروسک کرده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 13).
- عروسک پس ِ پرده، اسم فارسی حب کاکنج است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). اسم فارسی عامه ٔ فرس، کاکنج است. (مخزن الادویه). عروس پشت پرده. عروس درپرده. عروسک پشت پرده. رجوع به کاکنج شود.
- عروسک پشت پرده، کاکنج، که نوعی گیاه است. عروس پس پرده. عروس پشت پرده. عروس درپرده. عروسک پس پرده. رجوع به کاکنج شود.
- عروسک پهلوان کچل بودن، بی عرضه بودن. ازخود اراده و فکر نداشتن: وزیران دوره ٔ استبداد حکم عروسک های پهلوان کچل را داشتند و نمی توانستند از خوددارای فکر و اراده ای باشند. (فرهنگ عوام).
- عروسک خیمه شب بازی، عروسکی که در خیمه شب بازی بکار رود و با سیم یا نخی آنها را به حرکت درآرند و یک تن از داخل خیمه بزبان آنها سخن میگوید. رجوع به خیمه شب بازی شود.
- || کنایه از شخص بی اراده که آلت دست دیگران شود.
- عروسک درپرده، کاکنج، که گیاهی است. عروسک پس پرده. عروسک پشت پرده. عروس پس پرده. عروس پشت پرده. عروس درپرده. رجوع به کاکنج شود.
|| دختر نابالغ که او را به شوهر دهند. (برهان). || منجنیق کوچک را گویند، و آن آلتی باشد که در قلعه ها سازند و بدان سنگ و آتش و خاکستر به جانب دشمن اندازند. (برهان). منجنیق کوچک، و آن از آلات جنگ قلعه گیری است. (غیاث اللغات) (آنندراج). || نام پرنده ای است که شبها بیدار باشد و بانگ کند. (برهان). || اسم فارسی طینوس است. (مخزن الادویه). اسم فارسی طنبوث است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). || کرم شب تاب. (برهان). حباحب است که بفارسی کرم شب تاب نامند. (مخزن الادویه). ذروح. (از دهار). کاغنه. (از زمخشری). ذرجدح. (از دهار). واحد ذراریح که جمع ذرّوح است. گوژخار. باغوجه. مگسک. واغنه. رجوع به ذروح شود. || بوم ماده را گویند، و آن پرنده ای است منحوس. (برهان). || رنگ لعلی. (برهان). || میوه ای است از اقسام زردآلو. (آنندراج) (از غیاث اللغات):
وصف زردآلو ار کنم بنیاد
سازم اول ازو عروسک شاد.
شرف الدین علی یزدی (در صفت فواکه، از آنندراج).


سازنده

سازنده. [زَ دَ / دِ] (نف) صانع. عامل. درست کننده. بعمل آورنده. ترکیب کننده:
اگر سازنده ایشانند مر ترکیب انسان را
چرا هر چار را با هم عدوی کینه ور دارد.
ناصرخسرو.
|| بانی. بنّا. برآرنده. عمارت کننده. بناکننده. پی افکننده:
حاکم روز قضای تو شده مست مگر
نه حکیم است که سازنده ٔ گردنده سماست.
ناصرخسرو.
|| اختراع کننده. ابداع کننده. ایجادکننده. پدیدآورنده. آفریننده. خالق. از نیست هست کننده (در مورد ایزد تبارک و تعالی):
ای جهان را ز هیچ سازنده
هم نوابخش و هم نوازنده.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 2).
|| انتظام دهنده. بسامان کننده. || نوازش کننده. دلخوش کننده. دلگرم کننده:
مهر و لطف اوست این سازنده و آن سازگار.
سوزنی.
|| بخشنده:
بی طمعیم از همه سازنده ای
جز تو نداریم نوازنده ای.
نظامی (مخزن الاسرار).
|| مهیاکننده. تهیه کننده. آماده کننده:
چو سازندگان شمع و می ساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند.
فردوسی.
|| برپادارنده. آراینده. سازنده ٔبزم، رونق دهنده ٔ آن. || روبراه کننده. بسامان کننده. راست کننده. سازنده ٔ کاری، سر و صورت دهنده ٔ آن:
خرد باد در نیک و بدیار او
خدا باد سازنده ٔ کار او.
نظامی.
|| جاعل. جعل کننده. مزور. سازنده ٔ چیزی از روی تقلب و تزویر، چون سند، اسکناس و غیره... || سازگار. سازوار. خوش رفتار. هم آهنگ. همداستان. همرای. موافق:
جهانجوی ازین چارشد بی نیاز
همش بخت سازنده بود از فراز.
فردوسی.
من ازو سازنده تر هرگز کجا یابم صنم ؟
او ز من بیچاره تر هرگز کجا یابد شمن ؟
منوچهری.
|| مداراکننده. مماشات کننده. تحمل کننده. بردبار. متحمل:
تا زنده ای زی گمرهی
سازنده ای با ناسزا.
(منسوب به ناصرخسرو).
|| ملایم طبع و مزاج. سازگار با آن (آب و هوا). گوارا: و اول خزان پیران را لختی سازنده تر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).و پیران و کسانی را که مزاج پیران دارند سازنده تر باشد [زمستان شمالی خشک]. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
ایا هوای تو سازنده چون هوای بهشت
کدام کس که ندارد سوی بهشت هوا؟
سوزنی.
هوای جهان دیده، سازنده تر
زمانه زمین را نوازنده تر.
نظامی.
ولی را مهر او سازنده آبی
عدو را کین او سوزنده خاری.
(از تاج المآثر).
|| معالج. مؤثر. مفید (دارو):
بر زخمها که بازوی ایام می زند
سازنده تر ز صبح دوائی نیافتم.
خاقانی.
عقاقیر صحرای دلهاست این دو
که سازنده تر زین دوائی نیابی.
خاقانی.
|| ساززن. (شعوری). نوازنده. شکافه زن. نواپیشه. خنیاگر.مطرب. که یکی از آلات موسیقی را نواختن و زدن تواند چون تارزن و کمانچه زن و غیره.
- سازنده کار، کارسازنده. کارآمد. کارساز:
ز گردان گزین کرد پنجه هزار
همه رزمجویان سازنده کار.
فردوسی.
- سازنده و خواننده، مطرب و مغنی. (ناظم الاطباء).
- سازنده و نوازنده، خنیاگر.

فرهنگ معین

عروسک

بازیچه ای به شکل انسان (یا حیوان) جهت سرگرمی و بازی کودکان، مجازاً: دختر یا زنی زیبا و بسیار ظریف.، ~ گردانی نمایش های عروسکی که در آن عروسک ها را به وسیله نخ هایی به حرکت درمی آورند.، ~ خیمه شب بازی کنایه از [خوانش: (عَ سَ) [ع - فا.] (اِمصغ.)]

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

عروسک

تصغیر عروس، عروس کوچک، نوعی اسباب بازی کودکان اروسک: میوه ای است ازخانواده ی زرد آلو، بالابرک (منجنیق کوچک)، دغد دغدک (لعبت)، بغلک گرهی که زیربغل به هم رسد، گیشه (گویش گیلکی) بازیچه ی دخترکان (اسم) منجنیقی کوچک که در آن رادر زمان جنگ به کار می بردند و بدان از قلعه آتش و خاکستر به جانب دشمن می انداختند، لعبتی که کودکان (مخصوصا دخترکان) بدان بازی کنند. یا عروسک پای نقاره. کسی که بامر و اشاره اشخاص دیگر کار می کند.

معادل ابجد

سازنده آمریکایی عروسک های باربی

1006

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری