معنی سازگار
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
سازش کننده، موافق، همآهنگ، گوارا، سزاوار، قانع، خرسند. [خوانش: (زْ) (ص فا.)]
فرهنگ عمید
سازشکننده،
موافق، هماهنگ، سازگر،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آمیزگار، خوشمعاشرت، ملایمطبع، بساز، جور، سازوار، قانع، خرسند، کوک، متجانس،
(متضاد) ناسازگار، نامتجانس، مساعد، مناسب، موافق، همآهنگ، همآواز،
(متضاد) ناهمآهنگ، گوارا، مهنا
فارسی به انگلیسی
Adaptable, Accommodating, Compatible, Congenial, Congruous, Consistent, Correspondent, Easy, Favorable, Malleable, Harmonic, Harmonious, Kindly, Tolerant, United, Well-Adjusted
فرهنگ فارسی هوشیار
اجابت کننده، سازنده، موافق، سازش کننده
فارسی به آلمانی
Angenehm
معادل ابجد
289