معنی ساز و برگ

لغت نامه دهخدا

ساز و برگ

ساز و برگ.[زُ ب َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) اسباب و سامان. (بهار عجم) (آنندراج). برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. آلات و ادوات. اسباب. وسائل. لوازم:
ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال.
ابوالعباس.
|| تجهیزات. عدت. ساز و عدت. سازو سلاح. ساز و برگ جنگی. ساختگی. ساز و ساخت. عُطرود. عتاد. عِدَّه. عُدَّه. ساخت. ساختگی.آنچه به سرباز از لباس و وسائل و آلات دیگر داده می شود. (فرهنگستان):
ساز و برگ از سپه گرفتی باز
تاسپه را نه برگ ماند و نه ساز.
نظامی (هفت پیکر).
|| ساز و برگ سفر. توشه. زاد. || زین و یراق. تنگ و توبره. ساخت:
چه نازی بدین اسپ و این ساز و برگ
کت این تخت خون است و آن تاج مرگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به ساخت، ساختگی، برگ و ساز شود.

حل جدول

ساز و برگ

یراق

جهاز

تجهیزات

فارسی به انگلیسی

ساز و برگ‌

Equipment, Implement, Outfit, Paraphernalia, Rig

فرهنگ فارسی هوشیار

ساز و برگ

آنچه از آلات جنگ و جامه و دیگر لوازم بسپاهیان دهند.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

ساز و برگ

296

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری