معنی ساقط
لغت نامه دهخدا
ساقط. [ق ِ] (ع ص) افتاده. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). بر زمین افتاده. از بالا بپایین افتاده. فروافتاده. فرود آمده. || مرد فرومایه. بی اصل. (دهار). ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (غیاث بنقل از لطائف). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان. مثل سقط. (شرح قاموس). واپس شونده از مردان است. (شرح قاموس). رجل ساقط؛ لئیم الحسب والنفس، متأخر عن الناس لایعدّ فی خیار الفتیان. ج، سُقّاط. (قطر المحیط). سزاوار تحقیر. (ناظم الاطباء).پست. سافل. در اصطلاح درایه مفید ذم و قدح موصوف به آن است. || زایل شده. (ناظم الاطباء). || بچه ٔ ناتمام از شکم افتاده. (ناظم الاطباء). || حق ادا شده. (ناظم الاطباء). || رجل ساقطٌ فی یده، ای نادم. (الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد). || فرس ساقط الشدّ؛ اذا جاء منه شی ٔ بعد شی ٔ. (الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد). || در اصطلاح دیوان جیش آنکه نامش را از جریده ٔ رزق افکنده باشند بعلت موت او یا بی نیازی از او.
- از درجه ٔاعتبار ساقط بودن، بی اعتبار بودن. بی ارزش بودن.
- در درج کلام ساقط شدن، نامذکور ماندن. حذف شدن.
- ساقط شدن نبض، بازایستادن آن از نبضان.
|| در اصطلاح احکامی کوکب را ساقط خوانند آنگاه که دارای هیچیک از نظرات خمسه نباشد. مقابل ناظر. در التفهیم ابوریحان بیرونی آمده: «آن برجها که نبینند چهاراند. دو بپهلوی ودو دیگر بپهلوی مقابله ٔ او. و آن دوم و ششم و هشتم و دوازدهم اند ازو و اینان را ساقط خوانند ای افتاده. (التفهیم ص 345):
چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود
همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود.
ناصرخسرو.
رجوع به التفهیم ص 345 تا 353 شود.
- مرض ساقط، صرع. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
فرودافتاده، فرومایه، ناکس. [خوانش: (قِ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
افتاده، فرودآمده، از بالا به پایین افتاده،
فرومایه، ناکس، لئیم،
حل جدول
از پای درآمده، از اعتبار افتاده
فرهنگ واژههای فارسی سره
سرنگون، واژگون
کلمات بیگانه به فارسی
سرنگون
مترادف و متضاد زبان فارسی
افتاده، فروافتاده، فتاده، حذفشده، سقطشده، پست، فرومایه، ناکس، دنی، زایلشده، مضمحلشده
فرهنگ فارسی هوشیار
افتاده، فرود آمده، بی اصل، ناکس
فرهنگ فارسی آزاد
ساقِط، فروافتاده- افتاده- پست- فرومایه- پست فطرت (جمع: سُقّاط- سِقاط)
معادل ابجد
170