معنی ساقی

لغت نامه دهخدا

ساقی

ساقی. (اِخ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 36 هزارگزی شمال باختری بیرجند. دره ای هوایش معتدل، آبش از قنات، محصولش غله و عناب و میوه است، 511 تن سکنه دارد که بزراعت میگذرانند و راه آن مالرو است. مزارع: آواز، اسپوچاه، رومنج بالا، کلاته لز، مرغزار چهکند، رزی، چهکند زیر، بقوز، کلاته ٔ اکبر، علی آباد، آویگان، پدینگی، قیسار، قیچگی، کرمانی، مهدباقر، تیدر، خونیک ساقی، ماداد، سیاونج، حسن آباد، ده آغل در، زنوک گربه، تیرخی، اسپوجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

ساقی. (ع ص، اِ) آب ده. (مهذب الاسماء) (دهار). آب دهنده. ج، سُقات. (منتهی الارب). آنکه سیراب کند. آنکه تشنگی فرونشاند. آبدار: و سیدالشهداء حمزه و ساقی حجاج عباس، اعمام (حضرت علی). [بودند]. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 10). || چمانی. (برهان). جمانی. (برهان). شرابدار. (لمعات عراقی). جُعَفّی. (منتهی الارب). بچه خور. پیاله گردان. پسر رز. (مجموعه ٔ مترادفات). باده ده، شراب ده. میگسار. آنکه شراب بحریفان پیماید. آنکه می در ساغر حریفان درافکند. غلامان خوبروی که در بزمها می بحریفان می پیمودند. در قاموس کتاب مقدس آمده: یکی از کارهای مهم و معتبر درگاه سلاطین این بود که پیاله بدست پادشاه دهند این مطلب بر حسب رسوم اهالی مشرق زمین است که پیاله بر سفره نمی گذاردند بلکه بدست گرفته میگردانیدند و ساقیان را در خانه ٔ پادشاه رئیسی بود -انتهی:
ای بلبل خوش آوا آوا ده
ای ساقی آن قدح را با ما ده.
رودکی.
بپیمود ساقی و می داد زود
تهمتن شد از دادنش شاد زود.
فردوسی.
بده ساقی نوش لب جام می
بنوشم بیاد شه نیک پی.
فردوسی.
بده ساقیا جام گیتی نما
که او عیب ما را نماید بما.
فردوسی.
نوآیین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعدساقیان داریم و ساعدهای چون فله.
منوچهری.
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه.
منوچهری.
و این ساقیان ماهرویان عالم بنوبت دوگان دوگان می آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253). سلطان این طغرل را بپسندید و در جمله ٔ هفت و هشت غلام که ساقیان وی بودند پس از ایاز بداشت. (ایضاً ص 253).
هر کجا ماهی است یا ساقی است یا دربان ترا
هر کجا شاهی است یا بندی است یا مهمان ترا.
قطران تبریزی.
ساقیان ماهروی و چیره بر مردان ترا
مطربان چربدست و چیره بر دستان ترا.
قطران تبریزی.
ز آب خرد خشک نگشتی لبت
گرت یکی مشفق ساقیستی.
ناصرخسرو.
و کسانی که که از خواص معروف باشند گرداگرد تخت هریک ایستند چون سلاحداران و ساقیان ومانند این. (سیاستنامه).
عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا
تا ساقی من آن بت حوری لقا کند.
مسعودسعد (دیوان ص 639).
مرد میخوار نماینده بدستی مه نو
دست دیگر سوی ساقی که می کهنه کجاست ؟
ازرقی.
دلبران ماهرخ گیسو کشان اندر زمین
ساقیان شهدلب با طره ٔ عنبر نثار.
ازرقی.
مطرب و ساقی همی مست و خوش اندرهم شده
در ببسته، کرده بیرون هر که بوده هوشیار.
ازرقی.
درد صافی درده ای ساقی درین مجلس همی
تا زمانی می خوریم آسوده دل در میکده.
سنائی.
ساقیامی ده که جز می عشق را بدنام نیست
وین دلم را طاقت اندیشه ٔ ایام نیست.
سنائی.
به مجلس اندر ساقیش چون کنم که مرا
بلند گوید سیکی بگیر و سیل بیار.
قوامی رازی.
نه ساقی و نه مطرب و نه یار و نه حریف
او بود و انوری و می لعل والسلام.
انوری.
ساقی اندر خواب شد خیز ای غلام
باده اندر جام جان ریز ای غلام.
انوری.
می و معشوق و ساقیی، زین پس
زحمت دیگران نمی خواهم.
انوری.
بر کف ساقیان بزم اجل
ساتگینی گران نبایستی.
مجیر بیلقانی.
از باده ٔ درد، ناز ساقی بترست
وز صبر گریز پای، عاقی بترست.
مجیر بیلقانی.
ای ساقی الغیاث که بس ناشتا لبیم
زان می بده که دی به صبوحی چشیده ایم.
خاقانی.
ساقیان نیز از پی یک بوس خشک
با زر تر نقد جان درخواستند.
خاقانی.
ساقی بیاددار که چون جام می دهی
بحری دهی که کوه غم از جا برافکند.
خاقانی.
بیا ساقی آن می نشان ده مرا
از آن داروی بیهشان ده مرا
بیا ساقی از خود رهاییم ده
ز رخشنده می روشناییم ده.
نظامی.
پیاپی شد غزلهای فراقی
برآمد بانگ نوشانوش ساقی.
نظامی (خسرو و شیرین).
به مجلس گرمی و ساقی نماند
چو باقی ماند، او باقی نماند.
نظامی (خسرو و شیرین).
در ده می عشق یک دم ای ساقی
تا عقل کند گزاف در باقی
این عقل گزاف گوی پر دعوی
بگذار که شب گذشت ای ساقی.
عطار.
ای ساقی اهل درد، درین حلقه حاضرند
می ده که کار می ز مهمات میکنم.
عطار.
ساقیا خون جگر در جام ریز
تا شود پرخون دلی کز سنگ نیست.
عطار.
این مرتبه یارب چه حد مشتاقی است
کامروز هم او حریف و هم او ساقی است
هان ای ساقی باده مرا افزون کن
کز هستی ما هنوز چیزی باقی است.
نجم الدین رازی.
ای ساقی خوش باده ٔ ناب اندر ده
مستان شده ایم هین شراب اندر ده.
نجم الدین رازی.
ساقی بیا که موسم عید است و ماه دی
پروانه ای فرست به روح از چراغ می.
سیف اسفرنگ.
ساقیا این می از انگور کدامین پشته است
که دل و جان حریفان ز خمار آغشته ست.
مولوی.
ساقی بیار باده که ایام بس خوش است
امروز روز باده و خرگاه و آتش است
ساقی ظریف و باده لطیف و زمان شریف
مجلس چو چرخ روشن و دلدار مهوش است.
مولوی.
ساقیا پای دار تا ز کفت
می سرجوش پایدار خوریم.
مولوی.
دریغا! روزگار نوش بگذشت
ندیمم بخت بود و یارساقی
دلم را شاد کن ساقی که نگذاشت
جدایی برمن از غم هیچ باقی.
عراقی.
ننهاده هنوز چون پیاله
لب برلب دلگشای ساقی
ترسم که کند خرابیی باز
چشم خوش دلربای ساقی.
عراقی.
چه دلها بردی ای ساقی به ساق شهوت انگیزت
دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت.
سعدی.
ساقی اگر باده ازین خم دهد
خرقه ٔ صوفی ببرد میفروش.
سعدی (طیبات).
ساقیان لاابالی در طواف
هوش میخواران مجلس برده اند.
سعدی (طیبات).
ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را
وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را.
همام تبریزی.
شب است و خلوت و مهتاب و ساغر ای بت ساقی
بریز خون صراحی بیار باده ٔ باقی
تو خضر وقت و شب ظلمت است در قدح آویز
که باده آب حیات است خاصه از لب ساقی.
خواجوی کرمانی.
گهی که ساقی حزمش کند هوای صبوح
می یقین به دهان گمان فرو ریزد.
خواجوی کرمانی.
حریفان مست و مدهوشند و شادروان خراب از می
من از بادام ساقی مست و مستان مست خواب ازمی.
خواجوی کرمانی.
ساقی بیار می که چنان سوخت دل ز عشق
کز سوز این کباب همه خانه بوگرفت.
امیرخسرودهلوی.
سودای زهد خشکم بر باد داده حاصل
مطرب بزن ترانه، ساقی بیار باده.
سلمان ساوجی.
هر که این آب خورد باقی ماند
چشم اوبر جمال ساقی ماند.
اوحدی (جام جم).
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم.
حافظ.
ساقیا عشرت امروز بفردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی بمن آر.
حافظ.
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلک شان بگذارد که قراری گیرند.
حافظ.
به مطرب شب چه خوش میگفت چنگش
خوشا می کز لب ساقی است رنگش.
کمال خجندی.
به آن لب ساقیا گویی برابر داشتی می را
که میهای سبو از ذوق در ساغر نمی گنجد.
کمال خجندی.
بیا ساقی که بیخ غم بدور گل براندازیم
می گلگون طلب داریم و گل در ساغر اندازیم.
کمال خجندی.
بیاور ساقی آن جام صفا را
دمی از ما رهایی بخش ما را.
شمس الدین محمد مغربی.
بی دف و ساقی و مطرب همه در رقص و سماع
بی می و جام و صراحی همه در نوشانوش.
عصمت بخارایی.
ساقی بده آن باده که اکسیر وجود است
شوینده ٔ آلایش هر بود و نبود است.
وحشی بافقی.
ساقی بشو دو رنگی امید و بیم را
بنما بماحقیقت عهد قدیم را.
نظیری نیشابوری.
ساقی به قدح ریزمی توبه شکن را
تا از سخن توبه بشوئیم دهن را.
وحید قزوینی.
ای که میگویی چرا جامی بجانی میخری
این سخن با ساقی ما گو که ارزان کرده است.
بابا فغانی.
ساقی مدام باده باندازه میدهد
این بیخودی گناه دل زود مست ماست.
بابافغانی.
می مخور بسیار اگر چه باشدت ساقی خضر
کانچه امشب آب حیوان است فردا آتش است.
بابا فغانی.
آرزوی ساقی و پیر مغان دارم بسی
آن جوان خوبرو وان مرشد کامل کجاست ؟
هلالی استرآبادی.
رسید موسم گشت چمن بیا ساقی
که تازه شد هوس باده و هوای قدح.
هلالی استرآبادی.
ساقیا میخانه دریایی است پر ز آب حیات
جهد کن تاکشتی خود را در آن دریا کشیم.
هلالی استرآبادی.
ز ماه عید بی ابروی ساقی هیچ نگشاید
به یک ناخن گره نتوان ز کار عیش واکردن.
کلیم کاشانی.
تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی
ز دست من بگیر این جام را کز خویشتن رفتم.
صائب تبریزی.
دو صبح صادقند از یک گریبان سر برآورده
ید بیضای ساقی تا بیاض گردن مینا.
صائب تبریزی.
طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را
بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را.
صائب تبریزی.
- امثال:
ساقی که غلط کند خود نوشد.
|| نزد صوفیه، فیض رسانندگان و ترغیب کنندگان را گویند که به کشف رموز و بیان حقایق دلهای عارفان را معمور دارند. کذا فی بعض الرسائل. (کشاف اصطلاحات الفنون). || نزد سالکان پیر کامل و مرشد مکمل. (کشاف اصطلاحات الفنون از کشف اللغات). || صور جمالیه که از دیدن آن سالک را خماری و مستی حق پیدا شود. || نیز حق تعالی ساقی صفت گشته شراب عشق و محبت به عاشقان خود میدهد، و ایشان را محو و فانی میگویند. و این معنی را جز ارباب ذوق و شهود دیگری در نمی یابد. (کشاف اصطلاحات الفنون). || در تداول امروزی زن یا مردی از خدمه ٔ شیره خانه که تریاک یا شیره را بوسیله ٔ چراغ یا نگاری یا ابزار دیگر برای دود کردن بدهان معتادان می نهد.

ساقی. (اِخ) ملقب به کمال الدین میرزا، شاه حسین اصفهانی متخلص به ساقی وزیر شاه اسماعیل صفوی است. وی در آغاز عمر در اصفهان به بنائی اشتغال داشت و چون اندک سوادی داشت به قابضی آن شهر رسید و مدتی وزیر داروغه ٔ آنجا و ملازم دورمش خان شاملو از امرای معروف و مقتدر آن عصر بود در زمستان سال 920 هَ. ق. هنگامی که شاه اسماعیل در تبریز اقامت داشت وی را بوزارت خویش برگزید و عنوان وکیل السلطنه و اعتمادالدوله بدوداد. و ظاهراً علت این انتخاب خدمات نمایانی بود که میرزا شاه حسین در جنگهای شاه با سلطان سلیم بظهور رسانیده بود وی در طول نه سال وزارت تمول سرشاری اندوخت. مؤلف تحفه ٔ سامی گوید: «کار او بجایی رسید که در یک روز هزارتومان بخشید و کم کسی را از وزراء این رتبه دست دهد». صاحب حبیب السیر گوید: «ولایت کاشان به سیورغال او معین شده بود» و یک بار پذیرایی باشکوهی از شاه اسماعیل بعمل آورد و پیشکشهای گران بتقدیم رسانید که تفصیل آن جمله در حبیب السیر آمده است. شاید سوابق زندگانی این مرد موجب آن بود که امرا و ارکان دولت و مقربان سلطنت قدرت وزارت او را بر نمیتافتند و مدام با وی بر سرستیزه بودند. سام میرزا گوید: «بسیار نازک مزاج و رعناوش سلوک مینمود و در خوش طبعی و ظرافت تقلد امیرعلیشیر میفرمود و نسبت بمقربان درگاه و امرای عالیجاه رعایت حرمت بجا نمی آورد بنابراین جمیع ارکان دولت ازو رنجیده درصدد انهدام بنای حیاتش برآمدند. در بهار سال 929 هَ. ق. بروز چهارشنبه 28 جمادی الاولی هنگامی که وزیر از بزم شاه اسماعیل در باغ بهشت تبریز به آهنگ منزل خویش بیرون آمد مهتر شاه قلی از مقربان شاه که جهت اخراجات رکابخانه ٔ همایون مبلغهای کلی تحویل داشت و از سخت گیریهای وزیر در آن امر دلتنگ بود در بیرون باغ خنجری بر شانه ٔ وی زد و به قورچیان گفت حکم همایون صدور یافته که این شخص را پاره پاره کنند و آنان نیز چنان کردند. فردای آن روز پیکر وزیر را بکمال بزرگ داشت بکربلا فرستاده و قورچیان را کیفر دادند و شاه قلی نیز که ابتدابه دیاربکر و بعد به شروان گریخته بود گرفتار شد و بقصاص رسید. خواجه جلال الدین محمد کججی که بعد از میرزا شاه حسین بر مسند او نشست در رثای او گفته است:
ای نور دو دیده ٔ جهان افروزم
رفتی تو و چون شب سیه شد روزم
گویا من و تو دو شمع بودیم بهم
کایام ترا بکشت و من میسوزم.
از اشعار ساقی است:
عاشقان هجر ترا مونس جان ساخته اند
وصل چون نیست میسر، به همان ساخته اند.
بعد از عمری که دید یکجا
با خویش بکام دل ترا من
از شرم فکنده سرتو درپیش
سوی تو ندیده از حیا من
از ما و تو یک کدام ناچار
بی مهر و وفاست یا تو یا من.
رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 549 و 595 تا 598 و فهرست آن و تحفه ٔ سامی ص 55 و 56 وآتشکده ٔ آذر چ زوار ص 181 و روز روشن ص 281 شود.

ساقی. (اِخ) نام او حاج محمد زمان متخلص به ساقی فرزند کلبعلیخان جلایر کلاتی است که پدرانش در کلات خراسان حکومت داشتند. وی در جوانی به تحصیل فنون پرداخت و در جاده ٔ طریقت گام نهاد و به محمد اسماعیل ازغدی متخلص به وجدی دست ارادت داد. آنگاه به اعتاب مقدسه شتافت وخدمت بسیاری از بزرگان علم و عمل را دریافت. رضاقلیخان هدایت که از معاصران و معاشران اوست گوید «سالهابه مسلک طریقت بوده تا بمقام اعلی فائز شده » از اشعارش نیز پیداست که مردی کامل بوده و آثاری از خود بیادگار گذاشته است. از آن جمله یکی «نفحات غیبیه » و دیگر «درج اللاَّلی و برج المعالی » است که بگفته ٔ هدایت بنظم و نثر و مشتمل بر مقالات ارباب طریقت است. و دیگر دیوان وی که مشتمل بر قصائد و غزلیات و مراثی ائمه و ترجیعات و رباعیات و قطعات و مثنوی های الهی نامه و ساقی نامه در سیر و سلوک و عرفان و مثنوی در ذکر ارباب طریقت و سلاسل آنهاست. ساقی بسال 1286 هَ. ق. درهشتاد و شش سالگی درگذشت. یک نسخه ٔ خطی از دیوان وی در کتابخانه ٔ مجلس شورای ملی موجود است. او راست:
بار خدایا به محض لطف و عنایت
طینت ما را بدست خویش سرشتی
با ید قدرت برین صحیفه ٔ هستی
احسن تقویم را تمام نوشتی
بنده ٔ کویت چه مسجدی چه کلیسی
عاشق رویت چه دوزخی چه بهشتی
از سرتعظیم برسجود تو ساید
جبهه ٔ محرابی و جبین کنشتی
نیست غم از خوب و زشت چون به تو دارند
قاطبه ٔ زشت و خوب، خوبی و زشتی
فیض تو هر قطره راست دریا دریا
جود تو هر ذره راست کشتی کشتی
باهمه و بی همه تو بودی و هستی
ساقی بزم شهود خویش تو گشتی.
###
بشتاب که عمر رایگان رفت
دریاب که فرصت از جهان رفت
گلهای بهار زندگانی
در باغ بغارت خزان رفت
دل رفت و قرار رخت بربست
از جان جهان، جهان جان رفت
از منظر جلوه گاه خوبان
آن سخت کمان سبک عنان رفت
جان در پی کاروان روان شد
دل همره آرزوی جان رفت
بی دوست دمی نمیتوان بود
بی دوست رهی نمیتوان رفت
با حسن و جمال و جلوه ٔ دوست
بس طایر دل ز آشیان رفت
در بادیه ٔ خیال حیران
آواره شدیم و کاروان رفت
پرواز گرفت طایر دل
با حسرت و غم ز بوستان رفت
افسوس که روزگار عشرت
با حسرت و درد توأمان رفت

ساقی. (اِخ) نام او شاه حسین اصفهانی متخلص به ساقی از شاعران قرن دهم هجری است. سام میرزا در تحفه سامی آرد: پدرش میوه فروش بود و در میدان شطاحی و معرکه گیری علم تفوق می افراشت. اکثر کتب را مطالعه مینمود و در اقسام شعر طبعش به هجو راست تر بود از جمله هجوی که برای میرمهدی گفته معروف است. در سایر اقسام شعر، وی بد نبود و اما در شعر او قافیه ٔ غلط بسیار است و در سنه ٔ احدی و اربعین و تسعمائه (941 هَ. ق.) در حوالی دامغان بر سرچشمه علی درگذشت. او راست:
چون نیازم در مقام ناز میدارد ترا
با من زار از ترحم بازمیدارد ترا.
شام غم غیر از سگ کویش که با من یار بود
هر که را دیدم ز یاران بر سر آزار بود.
گر آفتاب چو ماه رخت علم نشود
تو آفتاب منی سایه ٔ تو کم نشود.
(از تحفه ٔ سامی ص 121).

ساقی. (اِخ) (ملک...بگ) از امیرزادگان خراسان در قرن نهم بود. امیر علیشیرنوایی ذکراو را در مجلس پنجم تذکره ٔ خود آورده است. وی پسر جعفر بخشی بیگ است. در اوان کودکی در شعر فارسی و ترکی استعدادی داشت و در سپاهیگری نیز از متعینین زمان و منظور نظر سلطان حسین بایقرا بود. لیکن بعدها بر آن منوال نماند. او راست:
قلاده ٔ سگ او کن زه گریبانم
که هر زمان نفتد چاک تا بدامانم.
رجوع به ترجمه ٔ مجالس النفائس و لطائف نامه ص 113 ولطائف نامه ٔ ترجمه ٔ حکیم شاه محمد قزوینی ص 285 شود.

ساقی. (اِخ) (ملا...) از شاعران اواخر قرن نهم و معاصر امیرعلیشیر نوایی است و سلطان محمد فخری هراتی مترجم مجالس النفائس در فصلی که بعنوان مجلس نهم بر ترجمه ٔ آن کتاب افزوده ذکر اورا چنین آورده است: در گذر خیابان هرات میبود. مردی است طالب علم و گاهی از او نظمی سرمیزد. او راست:
آن پری در خانه نگذارد من دیوانه را
آیم از درماندگی بینم ز دور آن خانه را.
(لطائف نامه، ترجمه ٔ فخری امیری ص 162).

ساقی. (اِخ) (قراجه...) از امرای سلجوقی در اواخر قرن پنجم بود. رجوع به تاریخ سلاجقه ٔ عماد کاتب ص 123 و کتاب النقض ص 515 شود.

ساقی. (اِخ) (بالدیرزاده علی) از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است. (از قاموس الاعلام ترکی).

ساقی. (اِخ) دهی است از دهستان کزاز پایین بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری آستانه، و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی کوهستانی و سردسیر. آبش از قنات، و محصولش غله و میوه و انگور است، و 649 تن سکنه دارد که به زراعت میگذرانند. از صنایع دستی محلی قالیبافی در آن معمول است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).

فرهنگ معین

ساقی

[ع.] (اِفا.) کسی که آب یا شراب به دیگران دهد.

فرهنگ عمید

ساقی

کسی که آب یا شراب به دیگری می‌دهد، آب‌دهنده،
آن که در مجلس باده‌گساری باده در ساغر بریزد و به دست باده‌نوشان بدهد،
(تصوف) مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند،
* ساقی کوثر: از القاب علی‌ابن ابی‌طالب: گر تشنهٴ فیض حق به صدقی حافظ / سرچشمهٴ آن ز ساقی کوثر پرس (حافظ: ۱۱۰۲)،

حل جدول

ساقی

فیلمی با بازی یکتا ناصر

مترادف و متضاد زبان فارسی

ساقی

ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدح‌پیما، سبوکش، نوشگر،
(متضاد) میگسار، شرابخوار، محبوب، معشوق، پیر، مراد، خدا

فارسی به انگلیسی

ساقی‌

Barmaid, Barman, Bartender

فارسی به عربی

ساقی

درج

نام های ایرانی

ساقی

دخترانه، آن که شراب در پیاله می ریزد و به دیگری می دهد

فرهنگ فارسی هوشیار

ساقی

آب دهنده، آنکه سیراب کند

فرهنگ فارسی آزاد

ساقی

ساقِی، آب یا شراب دهنده (جمع: سُقاه- سُقّاء- سُقِی)

واژه پیشنهادی

ساقی

میر مجلس

معادل ابجد

ساقی

171

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری