معنی سامه

فرهنگ معین

سامه

(مَّ) [ع. سامه] (اِ.) خاصه، خاص، مق. عامه.

پیمان، عهد، سوگند، قرض، دین، پناه، پناهگاه. [خوانش: (مِ) (اِ.)]

فارسی به انگلیسی

سامه‌

Condition, Contract, Pact

لغت نامه دهخدا

سامه

سامه.[م ِه ْ] (ع ص) اسب رونده به روشی که مانده نشود. ج، سُمَّه ْ. || متحیر و مدهوش. (آنندراج).

سامه. [م َ / م ِ] (اِ) عهد و پیمان و سوگند. (برهان) (شرفنامه). پیوند و سوگند. (آنندراج):
کسی که سامه ٔ جبّار آسمان شکند
چگونه باشد در روز محشرش سامان.
کسایی (از احوال و اشعار رودکی سعید نفسی ص 120).
|| امن و امان و پناه. (برهان). پناه. (آنندراج) (رشیدی). خطی و پناه گاهی و دائره و امان جای مردم باشد و وقت ضرورت و واقعه ٔ سخت بدان پناه جویند. (آنندراج) (رشیدی): من شهری بنا خواهم کرد... تا مردمان عالم را سامه باشد. (تاریخ سیستان). نامه ای نبشت سوی احمدبن اسماعیل که تا بسامه ٔ او اندر خراسان بباشد. (تاریخ سیستان).
قول تو خطی گشت مر خرد را
سامه کن و بیرون مشو ز سامه.
ناصرخسرو.
ز خون ریز تو اندر سامه ٔ زلف تو افتادم
رقیبت گربخواهد کشت باری اندرین سامه.
امیرخسرو (از رشیدی).
سامه کجا یافت ز دستان او
رستم دستان و نه دستان سام.
ناصرخسرو.
|| قرض و وام. (برهان). || خاصه وخصوص. (برهان) (شرفنامه). || علم. رایت. || دام. || کمند. || یاران و دوستان. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

سامه

پیمان، عهد،
سوگند،
پناه، پناهگاه: سامه کجا یافت ز دستان او / رستم دستان و نه دستان سام (ناصرخسرو: ۳۹۱)،

حل جدول

نام های ایرانی

سامه

دخترانه، سوگند، پیمان

فرهنگ فارسی هوشیار

سامه

عهد و پیمان و سوگند


واجدین شرایط

سامه داران


شرط کردن

سامه نهادن

فرهنگ پهلوی

سامه

سوگند، عهد و پیمان

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

شرط

سامه، بایسته

معادل ابجد

سامه

106

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری