معنی سان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ.) طرز، روش، قاعده، قانون، رسم، عادت، پسوند شباهت: دیوسان، در اصطلاح ارتش بازدید سپاهیان از طرف فرمانده است به این طریق که فرمانده از برابر صف سربازان که به طور منظم ایستاده اند عبور می کند. [خوانش: (مِ) (اِ.)]
سوهان، سنگی که با آن کارد و شمشیر و غیره را تیز کنند. [خوانش: (اِ.)]
(اِ.) بهره، پاره.
فرهنگ عمید
سوهان یا سنگی که برای تیز کردن کارد، شمشیر، و مانندِ آن به کار میرود: خورشید تیغ تیز تو را آب میدهد / مریخ نوک نیزهٴ تو سان زند همی (دقیقی: ۱۰۶)،
رسم، عادت،
[قدیمی] طرز، روش،
مثل، طور: بهسان، برسان، چهسان، یکسان، دیگرسان، بدانسان، ازاینسان، جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ برسان زغن (رودکی: ۵۰۵)، نه همهسال کار هموار است / نه بههر وقت حال یکسان است (مسعودسعد: ۷۱). δ بیشتر بهصورت ترکیب با حرف یا کلمۀ دیگر از قبیل به، بر، چه، یک، دیگر، بدان (به آن)، بدین (به این)، زین (از این) استعمال میشود،
مثل، مانند، نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبسان، آینهسان، پیلسان، دیوسان، ذرهسان، شیشهسان، قندیلسان، آبصفت هرچه شنیدی بشوی / آینهسان هرچه ببینی مگوی (نظامی۱: ۸۸)،
[مقابلِ رژه] (نظامی) بازدید فرمانده یا مقام بلندپایه از نظامیانی که در حالت خبردار در صفوف منظم ایستادهاند،
* سان دیدن: (مصدر لازم) (نظامی) بازدید کردن فرمانده در حال عبور (سواره یا پیاده) از سربازانی که به صف ایستاده باشند،
جا، مکان: گورسان: بسا شارسان گشت بیمارسان / بسا گلستان نیز شد خارسان (فردوسی۴: ۵۵۴)،
حصه، بهره، پاره،
* سانسان: [قدیمی] حصهحصه، پارهپاره،
حل جدول
آقای ژاپنی، روزنامه ورزشی انگلیسی، دیدنی در ارتش
رژه
روزنامه ورزشی انگلیسی
آقای ژاپنی
دیدنی در ارتش
مترادف و متضاد زبان فارسی
روش، طرز، گونه، نمط، رژه، مارش، مشق، قرین، مانند، مثل، رسم، قاعده، قانون، پاره، حصه، خوی، عادت
فارسی به انگلیسی
Parade
فارسی به عربی
استعراض
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
عادت، روش، عرض لشکر و از سپاه بازدید کردن و بمعنی نظیر و مانند هم میباشد
معادل ابجد
111