معنی سبب
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
علت، نسبتِ خویشاوندی، وسیله، طریق، در عروض نوعی هجای بلند یا دو هجای کوتاه پیاپی، طناب، ریسمان. [خوانش: (سَ بَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
وسیله، دستآویز،
علت، جهت،
طریق،
[قدیمی] پیوند و علاقۀ خویشی و قرابت،
(ادبی) در عروض، از ارکان شعر،
* سبب ثقیل آوردن: (ادبی) در عروض، که عبارت است از دو حرف متحرک، مانند همه و رمه یا سَرِ و دِلِ،
* سبب خفیف آوردن: (ادبی) در عروض، یک حرف متحرک و یک حرف ساکن، مانند سر، در، غم و دم،
* سبب متوسط آوردن: (ادبی) در عروض، یک حرف متحرک و دو حرف ساکن است، مانند کار و یار،
حل جدول
علت
مترادف و متضاد زبان فارسی
انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب، باعث، مسبب، واسطه، وسیله، داعیه، طرز، طریق، منوال، خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه،
(متضاد) بیگانگی، نسب، آلت، افزار، ابزار، طناب، ریسمان
فارسی به انگلیسی
Causation, Cause, Occasion, Productive, Reason, Why
فارسی به ترکی
sebep
فارسی به عربی
حساب، دافع، سبب، مسبب
عربی به فارسی
سبب , علت , موجب , انگیزه , هدف , مرافعه , موضوع منازع فیه , نهضت , جنبش , سبب شدن , واداشتن , ایجاد کردن (غالبا بامصدر) , دلیل , عقل , خرد , شعور , استدلا ل کردن , دلیل و برهان اوردن
فرهنگ فارسی هوشیار
علت، وسیله، دستاویز
فارسی به ایتالیایی
causa
فارسی به آلمانی
Angabe (f), Bericht (m), Konto, Rechnung (f)
معادل ابجد
64