معنی سبزینه
لغت نامه دهخدا
سبزینه. [س َ ن َ / ن ِ] (ص نسبی) منسوب به سبز. از سبز. برنگ سبز. || معشوق سبزرنگ. (غیاث). معشوق سبزفام. (آنندراج). گندم گون. گندمی:
بهار من بت سبزینه ٔ شکفته رخ است
مرا جز این نبود در جهان گمان بهار.
ملا طغرا (از آنندراج).
کی شود دلچسب چون سبزینه ٔ فربه سرین
گر کمرگاه صنوبر را سمن لاغر کند.
ملا طغرا (از آنندراج).
|| (اِ مرکب) کلروفیل. (فرهنگستان).
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به سبز سبز رنگ سبز گون، ماده سبز رنگی که در حفره های خاصی در داخل سیتوپلاسم سلولهای گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های سبز گیاهان میشود دانه های سبزینه موادی هستند 5 تایی یعنی از 5 عنصر ترکیب شده اند و فرمول آنها شباهت زیادی به فرمول هموگلوبین خون دارد با این تفاوت که به جای آهن در ترکیب دانه های سبزینه منیزیم وجود دارد که در این صورت به آن کلرفیل }} آ {{ گویند و اگر از تعداد ئیدروژنها یک مولکول کاسته و در عوض یک اتم اکسیژن جای آن قرار گیرد کلرفیل }} بی {{ بدست اید: خضره الورق کلروفیل.
فرهنگ معین
(ص نسب.) منسوب به سبز، سبزرن گ، سبزگون، (اِمر.) ماده سبزرنگی که در حفره های گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های گیاهان می شود، کلرفیل، خضره الورق. [خوانش: (سَ نِ)]
فرهنگ عمید
حل جدول
فارسی به عربی
کلوروفیل
نام های ایرانی
دخترانه، سبزرنگ، گندمگون
انگلیسی به فارسی
واژه پیشنهادی
سبزینه
معادل ابجد
134