معنی ست

لغت نامه دهخدا

ست

ست. [س َ] (عدد، ص، اِ) تلفظی است از صد. (ایران باستان ص 1549 و 9).

ست. [س ِ] (ع اِ) خانم. (دزی ج 1 ص 631):
ستی و مَهْسِتی را بر غزلها
شبی صد گنج بخشی در مثلها.
نظامی (خسرو و شیرین).
رجوع به ستی شود.

ست. [س ِت ت] (ع عدد، ص، اِ) شش.یقال سِتّه رجال و ست نسوه. اصل آن سدس است، سین را به تا بدل کرده اند و دال را تا کردند و در تا ادغام نمودند. (منتهی الارب).

ست. [س َت ت] (ع اِ) سخن زشت. || عیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

ست

(سَ تّ) [ع.] (اِ.) سخن زشت، عیب.

(س) [ع.] (اِ.) شش، عدد شش.

مجموعه، سری، دست، کردن مجموعه ای را به صورت هماهنگ به کار بردن، در ورزش هایی مانند تنیس و بدمینتون یک دور بازی. [خوانش: (~.) [فر.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

ست

شش،

حل جدول

ست

واحد تنیس، یک دور تنیس، واحد والیبال، شش عربی

واحد تنیس، یک دورتنیس، واحد والیبال، شش عربی

شش عربی

واحد تنیس

واحد والیبال

شش عرب

مترادف و متضاد زبان فارسی

ست

دست، سری، گیم، دور بازی

گویش مازندرانی

ست

صوت

فرهنگ فارسی هوشیار

ست

‎ شش مادینه است و نرینه ی آن سته، بانوی خرد مند ‎ سخن زشت، آک شش

معادل ابجد

ست

460

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری