معنی ستاره شناس بزرگ لهستانی
حل جدول
کوپرنیک
ستاره شناس لهستانی
کوپرنیک
ستاره شناس بزرگ دانمارکی
تیکوبراهه، اولاس رومر
ستاره شناس
اختر شمار
اخترگر
خانه ستاره شناس
رصد، رصدخانه
اخترشناس بزرگ لهستانی
کوپرنیک
ستارهشناس بزرگ لهستانی
کوپرنیک
ستاره شناس فرانسوى
فلاماریون
ستاره شناس ایتالیایى
کاسینى
لغت نامه دهخدا
ستاره شناس. [س ِ رَ / رِ ش ِ] (نف مرکب) ستاره شمر است که منجم باشد. (برهان). منجم. (آنندراج). (ناظم الاطباء). اخترشناس:
ستاره شناسی گرانمایه بود
ابا او بدانش کرا پایه بود.
دقیقی.
نشستند گرد اندرش موبدان
ستاره شناسان و هم بخردان.
فردوسی.
مرا گفته بود آن ستاره شناس
ازین رزم بودم دل اندر هراس.
فردوسی.
اگر جادویی گر ستاره شناس
ز خود مرگ را برنبندی هراس.
نظامی.
کیست کز مردم ستاره شناس
ره بگنجینه ای برد بقیاس.
نظامی.
کآسمان سنجم و ستاره شناس
آگه از کار اختران بقیاس.
نظامی.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) اختر شناس منجم.
فارسی به عربی
فلکی، منجم
فرهنگ معین
(~. ش) (ص فا.) منجم.
فرهنگ عمید
کسی که ستارهها را میشناسد و علم هیئت میداند، اخترشناس، ستارهشمر، منجم،
معادل ابجد
1862