معنی ستوربان
لغت نامه دهخدا
ستوربان. [س ُ] (ص مرکب، اِ مرکب) آنکه تیمار اسبان کند، از عالم شتربان و پیلبان. (آنندراج): گفت من ستوربان اویم... گفت مرا بسرای ستوربان خود فرود آوری و اکنون ستوربانت را برخوان. (تاریخ سیستان). اما او پسر عم من است نه ستوربان. (تاریخ سیستان). مهتر گفت: تو خر نداری ستوربانان بقلباق رفته اند تا گاه سلطانی بغارت بردارند. (تاریخ بیهقی).
از جان کنند قیصر و چیپال بندگی
پیش ستوربان تو و پاسبان تو.
امیرمعزی (از آنندراج).
فارسی به انگلیسی
Groom
فرهنگ عمید
حل جدول
میراخور
میرآخور
آنکه ستوران را نعل میکند
ستوربان
میراخور
ستوربان
میر آخور
ستوربان
میرآخور
ستوربان
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(~.) (ص مر.) کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند.
فرهنگ واژههای فارسی سره
دهنه دار، ستوربان
معادل ابجد
719