معنی سخن‌ سنج

لغت نامه دهخدا

سخن سنج

سخن سنج. [س ُ خ َ س َ] (نف مرکب) سخن سرای. (آنندراج). به معنی سخن زن است که کنایه از شاعر و قصه خوان باشد. (برهان):
سخن سنج بی رنج اگر مرد لاف
نبیند ز کردار او جز گزاف.
فردوسی.
مرکب شعر و هیون علم و ادب را
طبع سخن سنج من عنان و مهار است.
ناصرخسرو.
آن سخن سنج جوانی که چو دو لب بگشاد
خانه ٔ عقل دو صد کله ببندد ز درر.
سنایی.
خاصه کلیدی که در گنج راست
زیر زبان مرد سخن سنج راست.
نظامی.
چنین در دفتر آورد آن سخن سنج
که برد از اوستادی در سخن رنج.
نظامی.
|| مردم فهمیده و سخن دان. (برهان):
ز نیکو سخن به چه اندر جهان
بنزد سخن سنج و فرخ مهان.
فردوسی.
کاتب و عالم و نقاد و سخن سنج وحسیب
عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار.
ناصرخسرو.
جوابش داددانای سخن سنج
که ای از بهر دانش داشته رنج.
نظامی.
نکوسیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس.
سعدی.
|| آنکه بر مرز سخن واقف است. نقاد.

فرهنگ عمید

سخن سنج

کسی که بتواند سخنی را بسنجد و نیک‌وبد آن را دریابد، سخن‌سنجنده، سخن‌شناس، ادیب،
[قدیمی، مجاز] شاعر،

حل جدول

سخن‌ سنج

ناقد ادبى

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

سخن سنج

(صفت) آنکه بر زموز سخن واقف است. سخن فهم سخن شناس ادیب نقاد.

معادل ابجد

سخن‌ سنج

823

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری