معنی سخن گفتن
لغت نامه دهخدا
سخن گفتن. [س ُ خ َ گ ُ ت َ] (مص مرکب) تکلم. (ترجمان القرآن) (المصادر زوزنی). نطق. منطق. (ترجمان القرآن). بیان کردن. گفتگو. مکالمه:
من سخن گویم تو کانایی کنی
هرزمانی دست بر دستت زنی.
رودکی.
سخن گفتن کج ز بیچارگی است
به بیچارگان بر بباید گریست.
فردوسی.
خوارزمشاه در میان آمدی و به شفاعت سخن گفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354).
چو هرمز سخن گفتن آغاز کرد
در دانش ایزدی بازکرد.
نظامی.
چه پروای سخن گفتن بودمشتاق خدمت را
حدیث آنگه کند بلبل که گل با بوستان آید.
سعدی.
بسخن گفتن او عقل ز هر دل برمید
عاشق آن قد مستم که چه زیبا برخاست.
سعدی.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
حرفزدن، صحبت کردن، سخنرانی کردن، نطق کردن
فارسی به انگلیسی
Speak, Talk
فارسی به عربی
تکلم، حدیث، عنوان، قل، إبلاغٌ عن
فرهنگ فارسی هوشیار
تلکم، نطق، منطق
فارسی به آلمانی
Adresse (f), Adresse [noun], Adressieren, Anrede (f), Ansprechen
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1260