معنی سرآسیمه

لغت نامه دهخدا

سرآسیمه

سرآسیمه. [س َ م َ / م ِ] (اِ مرکب) (از: سر + آسیمه) آسیمه سر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). شوریده سر، چه آسیمه بمعنی شوریده آمده است. مضطرب و حیران. (برهان) (غیاث). متحیر. مدهوش. فرومانده. (لغت نامه ٔ اسدی). سرگردان. (اوبهی). سرگشته و دیوانه و شیفته و پریشان و شوریده سر، چه سیمه بمعنی شوریده و پریشان آمده. (آنندراج). سرگشته. دیوانه. (شرفنامه ٔ منیری):
گله دار چون بانگ اسبان شنید
سرآسیمه از خواب سر برکشید.
فردوسی.
که پرورده ٔ بت پرستان بدند
سرآسیمه برسان مستان بدند.
فردوسی.
همه فیلسوفان و دانشوران
سرآسیمه و عاجزند اندر آن.
شمسی (یوسف و زلیخا).
مرا از خواب نوشین دوش بجهاند
سرآسیمه یکی زین زنگیانت.
ناصرخسرو.
وقت حادثه سرآسیمه و نالان. (کلیله و دمنه).
بسا خفته کز هیبت پیل مست
سرآسیمه هر ساعت ازخواب جست.
خاقانی.
مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده ست
که چو گردونْش سرآسیمه و شیدا بینند.
خاقانی.
باغ جهان زحمت خاری نداشت
خاک سرآسیمه غباری نداشت.
نظامی.
ای سرآسیمه مه از رخسار تو
سرو سردرپیش از رفتار تو.
سعدی.
گرت برکند چشم روئین ز جای
سرآسیمه خوانندت و تیره رای.
سعدی.
سرآسیمه گوید سخن پرگزاف
چو طنبور پرمغز بسیارلاف.
سعدی.

حل جدول

سرآسیمه

آشفته، پریشان، دلواپس

فارسی به انگلیسی

سرآسیمه‌

Agitatedly, Anxious, Panicky, Wildly

فرهنگ فارسی هوشیار

سرآسیمه

مضطرب و حیران، متحیر، مدهوش

معادل ابجد

سرآسیمه

376

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری