معنی سراچه
لغت نامه دهخدا
سراچه. [س َ چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) از: سرا (سرای) + چه، پسوند تصغیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). سرای کوچک. (آنندراج) (برهان). سرای خرد. (شرفنامه ٔ منیری). خانه ٔ کوچک. (صحاح الفرس):
در جامه ٔ کبود فلک بین و پس بدان
کاین چرخ جز سراچه ٔ ماتم نیامده ست.
خاقانی.
آن سراچه که هفت پیکر بود
بلکه ارتنگ هفت کشور بود.
نظامی.
رضوان مگر سراچه ٔ فردوس برگشاد
کین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند.
سعدی.
ز خون که رفت شب دوش در سراچه ٔ چشم
شدیم در نظر رهروان خواب خجل.
حافظ.
|| چیزی بود مانند قفس که ته نداشته باشد و مرغهای خانگی را در زیرآن نگاه دارند. (آنندراج) (برهان). || کنایه از دنیا. (آنندراج):
آنجا روم که داشتم از ابتدا مقام
بگذارم این سراچه ٔ فانی و بگذرم.
خاقانی.
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هرکه به میخانه رفت بی خبر آید.
حافظ.
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در این سراچه ٔ بازیچه غیر عشق مباز.
حافظ.
|| خیمه ٔ کلان. || نام ساز. (آنندراج).
فرهنگ معین
سرای کوچک، خلوت خانه، صندوقچه ای که درون صندوق بزرگی قرار گیرد. [خوانش: (سَ چَ یا چِ) (اِمصغ.)]
فرهنگ عمید
سرای کوچک، خانۀ کوچک،
خانۀ اندرونی،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اندرون، درون، خلوتخانه، سرا، سوئیت، دنیا، جهان
فرهنگ فارسی هوشیار
سرای کوچک، خانه کوچک
معادل ابجد
269