معنی سربلندی

لغت نامه دهخدا

سربلندی

سربلندی. [س َ ب ُ ل َ] (حامص مرکب) سرفرازی. مقابل سرافکندگی. مفاخرت. مباهات:
تاج را سربلندی از سر تست
بخت را پایگاهی از در تست.
نظامی.
گرچه بهرام سربلندی داشت
دانش و تیغ و زورمندی داشت.
نظامی.
فراخی باد از اقبالش جهان را
ز چترش سربلندی آسمان را.
نظامی.
لیلی ز سریر سربلندی
افتاده به چاه دردمندی.
نظامی.
برآستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد.
حافظ.
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی.
حافظ.

فرهنگ عمید

سربلندی

سرافرازی، افتخار،

حل جدول

سربلندی

سرافرازی، افتخار

سرفرازی

فارسی به انگلیسی

سربلندی‌

Dignity, Distinction, Honor, Pride

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

سربلندی

سرافرازی افتخار.

معادل ابجد

سربلندی

356

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری