معنی سرخ کردن

لغت نامه دهخدا

سرخ کردن

سرخ کردن. [س ُ ک َ دَ] (مص مرکب) برنگ سرخ درآوردن. چیزی را رنگ سرخ زدن. || گوشت یا سبزی وجز آن را با روغن داغ برشته کردن. بریان کردن گوشت و بادنجان و کدو و امثال آن را در روغن:... بپزند و عدس را سرخ کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).

حل جدول

سرخ کردن

تاب دادن

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرخ کردن

به رنگ‌سرخ درآوردن، تفت دادن، برشته کردن

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

سرخ کردن

اسمر، صغار السمک، مغلاه، ورده

فارسی به ایتالیایی

سرخ کردن

friggere

rosolare

soffriggere

فارسی به آلمانی

سرخ کردن

Braun, Bräunen, Rose (f)

معادل ابجد

سرخ کردن

1134

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری