معنی سردار ایرانی ضدخلافت عباسی
حل جدول
بابک
سردار ایرانی
مازیار
افشین
سردار ایرانی ضد خلفای عباسی
مازیار
سردار دلیر ایرانی
آریوبرزن، ماکان
سردار بزرگ ایرانی
افشین
واژه پیشنهادی
الله وردی خان
لغت نامه دهخدا
عباسی. [ع َب ْ با] (ص نسبی) منسوب به عباس. رجوع به عباس شود. || سرخ به کبودی مایل. || کنایت از رنگ سیاه است چرا که خلفای عباسی لباس سیاه رامقبول خود ساخته بودند. (غیاث اللغات) (آنندراج).
عباسی. [ع َب ْ با] (اِخ) بنی عباس یا آل عباس. رجوع به آل عباس شود.
عباسی. [ع َب ْ با] (اِ) واحد پول معادل چهارشاهی. دوصددینار. دوصنار. رجوع به صنار و صددینار شود.
عباسی. [ع َب ْ با] (اِخ) تیره ای از ایل بویراحمدی کوه کیلویه ٔ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88).
عباسی. [ع َب ْ با] (اِخ) عبدالرحیم بن عبدالرحمان مصری قاهری اسلامبولی عبادی عباسی شافعی. از بزرگان علمای مصر است. وی در تفسیر و حدیث و ادب و تاریخ و اشعار عرب وحید عصر خود بود.از تألیفات اوست: شرح خزرجیه در علم عروض و شرح صحیح بخاری و شرح مقامات حریری و کتابهای دیگر. و به سال 963 هَ. ق. در اسلامبول درگذشت. (ریحانه الادب).
سردار
سردار. [س َ] (نف مرکب، اِ مرکب) در پهلوی «سردهار» (قائد، پیشوا، رئیس)، از: سر (رأس، ریاست) + دار (از داشتن). قیاس کنید با سالار، سروان، ساروان. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بمنزله ٔ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه ٔ سپاه است و لشکر. رئیس. (زمخشری): سردار و امیر ایشان نورالدوله سالاربن بختیار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || پادشاه. || خداوند. (آنندراج) (شرفنامه). پیشوا. صاحب:
سردارتاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم.
خاقانی.
ای قبله ٔ انصار دین سردار حق سردار دین
آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته.
خاقانی.
رزاق نه کآسمان ارزاق
سردار و سریردار آفاق.
نظامی.
سردار خاندان حسین و حسن که هست
روز عدوش تیره تر از دخمه ٔ یزید.
سیف اسفرنگ.
دیباچه ٔ مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
سعدی.
|| آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری).
سردار. [س ِ] (اِ مرکب) نام سرخدار است در فومن. (جنگل شناسی ص 256). رجوع به سرخدار شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
کبود از رنگ ها، نام گونه ای پرشیان (سکه) درایران، خوش دلکش منسوب به عباس، (اسم) واحد پول که در زمان شاه عباس بزرگ ایجاد شد. وزن رسمی آن معادل یک مثقال یا 64 , 4 گرم بود و یک تومان آن معادل 50 عباسی بود. عباسی را از ذوب سکه های دیگر با طلای خالص ضرب می کردند. عباسی نقره در اغلب شهرهای بزرگ ایران ضرب می شد ولی وزن آن ها مساوی نبود. در زمان سلطنت شاه سلطان حسین صفوی هر عباسی نقره معادل 84 گندم وزن داشت. در اواخر قاجاریه و اوایل پهلوی یک عباسی معادل دو صد دینار یا چهار شاهی بود.
معادل ابجد
2795